کار!‌ خوردن! ‌تلویزیون!‌

وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم

...

 

+ امشب به خودم حال دادم و یک ماکارونی درست کردم که  انگشتاتم باهاش میخوردی!

 حیف که آشپز نمیوته دستپخت خودش رو اونجور که باید بخوره.

 

+ امسال هم مثل سالهای گذشته سریال های ویژه ماه رمضان شبکه های مختلف ساخـته

شده که از شبکه های مختلف پخش میشه و فکر میکنم که لااقل سه تا از اونا که من دنبال

میکنم جالب هستند. اغماء  جایگزین خوبی برای صاحبدلان بوده، میوه ممنوعه خیلی بهتر

از آخرین گناه هست و یک وجب خاک هم تا اینجای کار تا حدودی تونسته جای زیرزمیــن

رو پر کنه!

 

+ امشب وقتی تیتراژ پایانی سریال مدار صفر درجه رو میدیدم بی اخیتار اشک تو چشام جاری

شد! ( شاید الان بگید "بابا تو دیگه شورشو در اوردی!" )  تا حالا به دقت گوش نکرده بودم و به

متن اون توجه نداشتم.

 

+ دمش گرم سوریان! وقتی توی وقت سوم کشتی حریف  کره ای رو هوا بلند کرده بود اون

بال بال میزد و با زانوهاش میکوبید توی صورت سوریان، اما با این وجود ایرانی با غیـــــرت

پشت کره ای سمج رو کوبید به تشک و برای سومین سال پیاپی قهرمان جهان شد.  

 

+ یه فرهنگ بد که توی جامعه ما مد شده اینه که افراد سعی می کنند  توی ادارات دولتی

و بانــــک ها با غربتی بازی و سرو صدا راه  انداختن به هر نحو ممـــکن کار خودشون رو راه

بندازن!

 

پ .ن همش شد کار! خوردن! تلویزیون!

 

 

درد

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

تا حالا تجربه نکرده بودم: ماه رمضان افطار و سحر تنهایی اصلا حال نمیده!‌

 

 

زندگی ِ نو!

 

سلام! :)

خوبید؟ خوشید؟ سلامتید؟!

خدا رو شکر!

نمیدونم از کجا باید شروع کنم و چی باید بگم! بعد از مدتها دوری اجباری از دنیای مجـــازی

اینبار از منزلگاه جدید با شغل جدید در شهر جدید و زندگی تازه در خدمت شما هستم!

نوشته هام اینطور نشون میده که ظاهرا خیلی داره بهم خوش میگذره! شاید بیشتر به خاطر

دوری طولانی مدت از دنیای مجازی هست که باعث شده بعد از اینهمه مدت که میام هیجان

داشته باشم!

زندگی جدید = صبح زود بیدار شدن + ساعت 6 از منزل خارج شدن + تا ساعت 17:30 در

 محل کار + ساعت 18:15 به بعد به منزل رسیدن + کمی استراحت + مهیا کردن شام +

...+ خواب – عوامل آزار دهنده روحانی! (یه زندگی سرد و ماشینی به نظر میرسه؟!)

  

الان هفتــــه سوم شروع به کار هست و بالاخره تلفن منزل وصل شد. دلم برای اینترنت تنگ

شده بود! خلاء اون رو به وضوح احساس میکردم.

تقــدیر این بود که در بدو ورود به عرصه بانکداری به شعبه مرکزی معرفی بشم. مزیت اون در

اینه که مشکل نهـــــار به خودی خود حل شد! و بعد اینکه تا ساعت 5 حداقل مشغول به کار

هستم! ( یعنی دیگه نیازی به استراحت بعد از کار نیست!)

در ضمن امسال بالاخــــــره تصمیم دارم طلسم رو بشکنم و در آزمون کاردانی به کارشناسی

شرکت کنم. چون برای اهداف بلندتر آینده بهش نیاز پیدا کردم. 1. شعب ارزی داخل

2. شعب ارزی خارج!

فعلا که بین اینکه در رشته خودم (کامپیوتر) ، زیان انگلیسی یا حسایداری دچار تردید هستم.

 

توی این مدت اتفاقات زیادی افتاد که میشد اینجا ثبت بشه اما خب نشد. اینجا بود که نبود یه

لپ تاپ با اینترنت بی سیم کاملا احساس میشد. لازم هست از مادر گرامی به خاطر همه چیز

تشکر فراوان و ویژه ای داشته باشم، به ویژه بابت جهیزیه! :))

 

فکر میکنم واسه شروع دوباره کافی باشه! فعلا بریم پی تدارک شام!