ترافیک

 

ترافیک سنگین جنایتکاران جنگی در مسیر دنیا به جهنم! تنها مسیری که

سنگینی ترافیک در اون خیلی اهمیت نداره!

امیدوارم این ترافیک در مسیر برگشت سبک باشه!

میلوسویچ که رفت، پینوشه و صدام ملعون رو هم با خودش برد.

 

فرید جان در مورد صدام هم چیز زیادی از جنگ و اون دوران خاطرم نیست...

به همین خاطر اگه در این مورد چیزی ننویسم بهتره. چون حق مطلب رو به

هیچ وجه نمی تونم به جا بیاورم.

از جنگ فقط آژیرهای خطر و وضعیت سفید و قرمز و چند تا شعار رادیویی یادم

مونده...از شنوندگان عزیز! بگیر تا ای لشکر صاحب الزمان...

 

فقط اینو بگم که با حکم اعدام موافقم. بی هیچ برو برگردی! امثال صدام و افرادی که

راحتی آب خوردن آدم می کشند به نظر من نباید زنده بمونند! این عیـــن حقوق بشر

هست! ضمنا منظور من این نیست که هر کسی مرتکب قتل شد باید اعدام بشه، نه!

 

+ مرده شوی هر چی فیل تِره! خاک بر سرا نمیدونم چرا سایت گزارش آمار بازدیدکننده

   رو هم فیلتر می کنند! خداحافظ Webstats4u

 

+ آهنگ Sacrifice  از کلایدرمن.

   ...

 

پ.ن اصلا حس آپ کردن نداشتم!

 

پاموک و دختری به نام نل

حرفها دارم

با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم

و زمان را با صدایت می گشایی!

چه ترا دردی است

کز نهان خلوت خود می زنی آوا

و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟

در کجا هستی نهان ای مرغ!

زیر تور سبزه های تر

یا درون شاخه های شوق؟

می پری از روی چشم سبز یک مرداب

یا که می شویی کنار چشمه ادراک بال و پر؟

هر کجا هستی، بگو با من...

 

 

اون روز که به خاطر یک کتاب مسیرم سمت تهران و میدان انقلاب افتاده بود، در

حین گشت و گذار از اکثر کتاب فروشی ها در مورد کتاب های اورهان پاموک که

می پرسیدم، هیچ کتابی ازش نداشتند. حتی بعضی هاشون اسمش رو هم تا

حالا نشنیده بودند!

 

1)

برای من نویسنده بودن یعنی، مکث کردن روی زخم های پنهانی که در درون خود

آنها را حمل می کنیم و درباره آنـــــها کم می دانیم، با صبـــر آنها را کشف کردن،

شناختن، آشکار کردن و این زخم ها و دردها را آگاهانه به عنوان جزیی از نوشته

و هویت خود در آوردن است. نویسندگی یعنی سخن گفتن از چیزهایی که همه

می دانند اما از دانستن آن آگاه نیستند...

 

2)

چرا می نویسید؟ چون دلــــــم می خواهد می نویسـم! چون نمی توانم کار

معمولی دیگری بکنم می نویسم. می نویسم چون می خواهم کتابهایی مانند

آن چه می نویسم نوشته شود تا بخوانم. می نویسم چون از دست همه شما

خیلی خیلی عصبانی هستم. می نویسم چون از نشستن در یک اتاق در تمام

طول روز و نوشتن خوشم می آید...

 

+ از این دو قسمت متن سخنرانی اورهان پاموک نویسنده ترکیه ای در مراسم

   اهدای جایزه نوبل سال 2006  خیلی خوشم اومد . متـــــن کامل سخنرانی رو

   می تونید اینجا بخونید.  { این بَشَر به خودم رفته! :)) }

 

 

+ آهنگی بسیار زیبا از Charlotte Church

   موسیقی بی کلام این اثر در تیتراژ کارتون دختری به نام نل به کار رفته.

   البته همراه هست با متن ترجمه شده اثر . مرسی پرزیدنت اویل جان.

 

پ.ن  هیچ آب و هوایی به اندازه  آفتابی + باد  حال منو نمیگیره، خصوصا اگه

         اون روز جمعه هم باشه!

 

 

یلدا بازی!

 

مسخره هست بعد یه هفته گذشتن از شب یلدا و یلدا بازی بیام و منم توی این بازی

شرکت کنم ولی خوب چون امر این دوست عزیز بوده که ما را به یلدا بازی دعوت کرده

منم اجابت می کنم. حتما که نباید شب یلدا باشه.

 

1- در زمینه ظرف شستن دو سه سالی جایزه نوبل رو از خانواده دریافت کردم!

   یه زمانی هم آشپزیم خوب بود.

 

2-  در دوران خدمت سابقه  48 ساعت بازداشت رفتن رو داشتم.

 

3- سال 79 کنکور سراسری در رشته زبان خارجه پذیرفته شدم اما به خاطر یه درس

   پاس نشده در پیش دانشگاهی نتونستم ثبت نام کنم و سال بعد هم از کنکور محروم.

 

4- با اینکه قیافم کمتر از سنم نشون میده اما خوب چند تایی تار موی سفید در شقیقه دارم.

 

5- موقعی که دانشگاه بودم، درس های تخصصی رو با سال بالایی ها پاس میکردم اما در  

    عوض ریاضی و فیزیک رو باید صبر میکردم تا حتما با ورودی های جدید پاس کنم!

 

 

اون پنج نفری هم که من دعوت می کنم  اینا هستند!

 فرید ، سکوت ، احسان پریم، سایبان عشق ،  پرزیدنت اویل

* مهدی نیکخواه عزیز هم میتونه برام توی کامنت بنویسه.

 

رنج

 

فرشته سرشار از نشاط، تو با رنج آشنایی؟

با شرم و پشیمانی، زاری و ملال

و هراس گنگ شب های هولناکی که در سینه دل را

چنان می فشارد که گویی کاغذی را مچاله کنند

فرشته سرشار از نشاط، تو با رنج آشنایی؟

                                                            شارل بودلر

 

 

+ آهنگ Eroica  از کلایدرمن.

    موسیقی بی کلام برای حال و هوای اینروزا

 

+ دیگر همه فهمیده اند

   خیلی زیبا...

 

+ بازم سکوت

    آرشیوی از نوشته های طلایی

 

پ.ن

        اول سلام!

        دوم اینکه زنده هستم!

        سوم اینکه از تمامی دوستان به خاطر غیبت طولانی و بدون اطلاع  معـــذرت میخام.

        چهارم اینکه بازگشت اینجوری خیلی سخته. اما ظاهرا من خیلی پررو تشریف دارم!

        پنجم اینکه واقعا شرمنده بعضی از دوستان هستم که نگرانشون کردم.

        ششم اینکه در مورد غیبتم چیزی نپرسید که نگم، بهتره.

        هفتم اینکه استاد نامی عزیز! ای کاش می شد به 5 سال پیش بازگشت...

        و آخر اینکه... تا روزی که نفس می کشم اینجا هم نفس می کشه.

       

پ.ن 2  جالبه بدونید در 4 سال گذشته در هر سال همیشه ماهی از سال بوده که من اصلا ننوشتم!

            همگی هم در فصل های پاییز و زمستان بوده. دی 82؛ بهمن 83 ؛ مهر84 ؛ آبان و آذر85!

            شاید سال بعد نوبت اسفند 86 باشه! البته اگه عمری باقی باشه.