بهشت برین


بهشت برین واقعیت دارد


تصویری از باب «بهشت» مجموعه «کمدی الهی» دانته


مجله آمریکایی «نیوزویک» در شماره جدید خود مطلبی را به پزشک متخصص مغز و اعصاب اختصاص داده است که به گفته خودش، هفت روز «زندگی‌ای با هوش غیرانسان» را تجربه کرده است، تجربه ای که وی آن را حسی شیرین و «آن جهانی» می داند. وی از دنیایی سخن می گوید که اتحاد اساس آن است و آن قدر زیباست که «پنج ثانیه اش ارزش عمری انتظار را دارد.»

دکتر «ایبِن الکساندر» که تجربه خود از مرگ و نیستی را در مطلب ویژه مجله «نیوزویک» به رشته تحریر در آورده، می‌نویسد:

به عنوان یک جراح مغز هیچگاه به پدیده تجربه‌های جهان پس از مرگ و چنین مقولاتی باور نداشتم. پدرم هم مانند خود من جراح مغز و اعصاب بود و من نیز به تبعیت از او راه خود را در دنیای علم پی گرفتم و جراح مغز شدم و در دانشگاه های زیادی از جمله «دانشگاه هاروارد» به تدریس این شاخه از علم پزشکی پرداختم. بنابراین، ‌کاملاً می دانم در مغز آدم‌هایی که ادعا می کنند آن جهان را تجربه کرده‌اند چه می‌گذرد.

مغز آدمی از مکانیسم اعجاب آور و در عین حال فوق العاده ظریفی برخوردار است، کافیست اندکی از اکسیژن دریافتی مغز بکاهید تا واکنش نشان دهد. با چنین اوصافی، برایم جای تعجب چندانی نداشت که آدم‌هایی را ببینم که بعد از گذران دوره درمانی پس از آسیب‌های جدی و بازیابی هوشیاری خود، از تجربه‌های شگفتشان افسانه‌سرایی‌ها کنند. اما هرچه می‌گفتند هرگز بدان معنا نبود که چنین بیمارانی در دنیای واقعی به جایی سفر کرده باشند. مورد من نیز از دو جهت با تجربه همه این بیماران متفاوت بود؛ اول اینکه بخش کورتکس مغز من به طور کامل از کار افتاده بود و دوم اینکه در تمام مدت اغما نشانه‌های حیاتی من تحت نظارت دقیق پزشکان قرار داشت و پیوسته ثبت می‌شد.

این را هم بگویم که پیش از این‌ها، تعریفی که از خودم داشتم یک مسیحی معتقد بود که چندان هم عامل به فرائض دینی نیست. با این وجود از کسانی که علاقه‌مند بودند عیسی مسیح را موجودی فراتر از یک آدم خوب معمولی به حساب آورند هم کینه‌ای به دل نداشتم. حرف آنهایی را می‌فهمیدم که دوست داشتند باور کنند که بالاخره یک جایی در این دنیا خدایی هم هست و در دلم بهشان غبطه می‌خوردم که این ایمان بدون شبهه چه آرامشی را برایشان به ارمغان آورده. با این همه، به عنوان یک دانشمند می‌دانستم که خودم نباید چنین باورهایی داشته باشم.

اوضاع بدین منوال بود تا اینکه سال ۲۰۰۸ رسید و در حالی که بخش «نئوکورتکس» مغزم از کار افتاده بود، هفت روزی را در حالت اغما به سر بردم. در غیبت یک نئوکورتکس فعال، چیزی را تجربه کردم که موجب شد باور کنم که برای وجود هوشیاری پس از مرگ هم دلیل علمی وجود دارد. همینجا بگویم چون می‌دانم شکاکیون چه نظری راجع به چنین حرف‌هایی دارند، داستانم را با منطق و زبان علمی «یک دانشمند» بازگو خواهم کرد، یعنی همان چیزی که هستم.

اوایل صبح خیلی زود، حدود چهار سال پیش با یک سردرد شدید از خواب بیدار شدم. تنها به فاصله چند ساعت، کورتکس مغزم کاملا از کار افتاد. کورتکس بخشی است که کنترل اندیشه ها و احساسات ما را برعهده دارد و باعث تمایز ما از دیگر جانداران است. پزشکان بیمارستان عمومی «لینچبرگ» در ایالت ویرجینیا، که دست برقضا خودم هم آنجا به عنوان جراح مغز و اعصاب کار می‌کردم، به این نتیجه رسیدند که دچار نوعی مننژیت نادر شده‌ام که بیشتر در نوزادان دیده می‌شود. باکتری «ای کولی» افتاده بود به جان مایع مغزی نخاعم و ذره ذره مغزم را می‌خورد.

آن روز صبح، وقتی به اتاق اورژانس رفتم، اوضاعم آنقدر بد بود که امید چندانی به بهبود و ادامه زندگیم در قالب چیزی فراتر از یک گیاه وجود نداشت. مدتی زیادی نگذشت که همان روزنه امید هم از دست رفت. هفت روز در اغمای کامل بودم، بدنم به هیچ محرکی پاسخ نمی داد و فعالیت‌های عالی مغزم کلاً مختل شده بود.

در چنین شرایطی هیچ توجیه علمی‌ای برای این حقیقت وجود ندارد که در حالی که بدنم در اغما کامل به سر می‌برد، ذهنم، هوشیاریم، خود خویشتنم، حی و حاضر بود. نورون‌های کورتکس مغزم به واسطه حمله باکتریایی فلج شده بودند، اما نوعی هوشیاری و معرفت ورای ظرفیت‌های مغزی مرا به بُعد دیگری از این کائنات برد، بُعدی که حتی خوابش را هم هرگز ندیده بودم و هیچگاه در زمره باورمندانش نیز قرار نداشتم.

باری، ماه‌ها سپری شد تا بتوانم برای خودم هضم کنم که چه بر من گذشت. سوای غیرممکن بودن وجود هرگونه هوشیاری در شرایطی که داشتم، چیزهایی که آن موقع تجربه کرده بودم برای خودم هم به هیچ وجه توجیه پذیر نبود: اول، یک جایی در میان ابرها بودم. ابرهایی بزرگ و پُف کرده به رنگ صورتی و سفید که در مقابل آسمان «آبی تیره» تضاد مشهودی ساخته بود.

بالاتر از ابرها -بی نهایت بالاتر- دسته دسته موجوداتی شفاف و نورانی در آسمان این طرف و آن طرف می‌رفتند و خطوط ممتدی را دنبال خود در فضا بر جا می‌گذاشتند. پرنده بودند یا فرشته؟ نمی‌دانم. بعدها که برای توصیف این موجودات دنبال واژه مناسب می‌گشتم این دو کلمه به ذهنم رسید، اما هیچ یک از این دو حق مطلب را درباره این موجودات اثیری ادا نمی‌کند که اساساً از هر آنچه در این کره خاکی می‌شناسم تفاوت داشتند، چیزهایی بودند پیشرفته‌تر و متعالی‌تر.

در دنیایی که بودم، دیدن و شنیدن دو مقوله جدا از هم نبود. انگار که نمی‌شد چیزی را ببینی یا بشنوی و به بخشی از آن بدل نشوی. هرچه که بود متفاوت بود و در عین حال بخشی از چیزهای دیگر، مثل طرح های درهم تنیده فرش های ایرانی...یا نقوش بال یک پروانه.

اما از این همه شگفت‌آورتر، وجود «فردی« بود که مرا همراهی می کرد؛ یک زن.

جوان بود و جزئیات ظاهری او را به طور دقیق به یاد دارم. گونه‌هایی برجسته و چشمانی به رنگ آبی لاجوردی داشت و دو رشته گیسوان طلایی- قهوه‌ایش در دو طرف صورت، چهره زیبایش را قاب گرفته بود. بار اول که او را دیدم روی یک سطح ظریف و نقش دار حرکت می‌کردیم که بعد از لحظه ای فهمیدم بال یک پروانه بود. میلیون‌ها پروانه دورمان را گرفته بودند و در رقص هماهنگ امواجی که ساخته بودند به جنگلزارهای پایین سرازیر می‌شدند و مجدد به بالا و دور ما اوج می‌گرفتند. انگار که رودی از زندگی و رنگ در هوا جریان داشت. لباس زن ساده بود، مثل یک کشاورز. اما رنگ‌هایش همان ویژگی درخشان، تأثیرگذار و سرشار از زندگی‌ای را داشت که در دیگر چیزهای حاضر در آن مکان به چشم می‌خورد.

زن به من نگاهی انداخت، جوری که می گویم تنها پنج ثانیه از آن نگاه ارزش تمام زندگی تا آن لحظه را دارد و هر چه قبل از آن به سرتان آمده باشد، دیگر اهمیتی ندارد. نگاهش عاشقانه نبود. دوستانه هم نبود. نگاهی بود که ورای تمامی اینها بود و فرای همه مراحل عشقی که این پایین در زمین شناخته‌ایم. چیزی برتر بود که همه انواع دیگر عشق را درونش داشت ولیکن از همه آنها بزرگتر بود.

زن بدون اینکه واژه‌ای بر زبان آورد با من حرف زد. پیامش مثل نسیمی به درونم نفوذ کرد و همانجا در دم فهمیدم که همان است. فهمیدم دنیای دور و برمان نه رویا است و نه گذرا و بی‌اساس است، بلکه حقیقی است.

پیامی که از زن گرفتم سه بخش داشت، که اگر بنا باشد به زبان زمینی ترجمه‌اش کنم، چیزی شبیه به این خواهد شد:

«بسیار معشوقی و نازنین، تا همیشه

«هیچ ترسی نداری

«هیچ اشتباهی مرتکب نخواهی شد

فیزیک نوین می‌گوید که جهان پیرامون ما یکپارچه و غیرمنفک است. اگرچه به ظاهر در دنیایی از تفاوت ها زندگی می کنیم، برپایه قوانین فیزیک، زیر این ظاهر متفاوت هر شیء و هر رویدادی در هستی در پیوند کامل با اشیا و رویدادهای دیگر است و به بیان دیگر «فرق باطن» وجود ندارد.

تا پیش از تجربه‌ام، همه این نظرات برایم جنبه انتزاعی داشتند و درک‌ناپذیر، اما امروز حقیقت‌های زندگیم را تشکیل می‌دهند. به این باور رسیده‌ام که کائنات بر اساس وحدت ایجاد شده است. اکنون می‌دانم که عشق را هم باید به این معادله افزود. دنیایی که من در اغمای بدون مغز انسانیم تجربه کردم همانی بود که آلبرت انیشتین و عیسی مسیح، هر دو، از آن سخن گفته‌اند و صد البته که هر کدام با روش بسیار متفاوت خودشان.

من سال‌های سال به عنوان جراح مغز و اعصاب در معتبرترین مؤسسات جهانی خدمت کرده‌ام. می‌دانم که بسیاری از همکارانم بر این باور پافشاری می‌کنند که مغز، و به ویژه کورتکس، این عضو کلیدی، سر منشأ هوشیاری خاص نوع آدمی است. خود من هم همین طور فکر می‌کردم. اما این باور، این نظریه امروز در برابر من رنگ باخته و آنچه بر من گذشت در پهنه باورهایم جایی برای آن باقی نگذاشت. از همین رو قصد دارم باقیمانده عمرم را به بررسی ذات راستین هوشیاری بپردازم و به همکارانم در عرصه علم و نیز به جهانیان نشان بدهم که ما پدیده‌هایی بسیار بسیار فراتر از مغزهای فیزیکی خود هستیم.

در دنیای امروز بسیاری بر این عقیده‌اند که واقعیت معنوی دین در دنیای مدرن قدرت خود را از دست داده و علم، در برابر ایمان، راه رسیدن بشر به واقعیت وجود است. پیش از این تجربه، من نیز تا حد زیادی در صف طرفداران این مکتب بودم، اما امروز متوجه شده‌ام که این دیدگاه به شدت ساده‌انگارانه است. تصویر مادی‌گرا از کالبد و مغز به عنوان مولدان هوشیاری، و نه ظرف آن، محکوم به شکست است. در مقابل، تلقی نوینی از کالبد و ذهن ظهور خواهد کرد که هم اکنون هم نشانه‌هایش را می‌توان مشاهده کرد. این دیدگاه نو به همان میزان مبتنی بر دین است که بر دانش استوار و غایتش را چیزی قرار خواهد داد که بزرگترین دانشمندان بیش و پیش از هر چیزی در طول تاریخ بشری همواره در جستجوی آن بوده اند؛ چیزی به نام حقیقت.



***********************************************************


آهنگ منتخب این پست آهنگ زیبای وقت رفتن کار مشترکی از یاس و امین ...

از اینجا دانلود کنید


Someone like you

 


I heard

that you're settled down
that you
found a girl
and your
married now

I heard

that your dreams came true
I guess she gave you things
I didnt give to you

old friend

why you're so shy
aint like you to hold back
or hide from the light

I hate to turn up out of the blue uninvited

but I couldn't stay away I couldn't fight it
I hoped you'd see my face and that you'd be reminded
that for me
it isn't over

nevermind

I'll find someone like you
I wish nothing but the best
for you too
don't forget me
I beg
I remember you said
sometimes it lasts in love
but sometimes it hurts instead


sometimes it lasts in love

but sometimes it hurts instead
yeah

you know how the time flies

only yesterday
it was the time of our lives
we were born and raised
in a summer haze
bound by the surprise
of our glory days

I hate to turn up out of the blue uninvited

but I couldn't stay away I couldn't fight it

I hoped you'd see my face and that you'd be reminded

that for me
it isn't over

nevermind

I'll find someone like you
I wish nothing but the best
for you too
don't forget me
I beg
I remember you said
sometimes it lasts in love
but sometimes it hurts instead

nothing compares

no worries or cares
regrets and mistakes
and memories made
who would have known
how bittersweet
this would taste

nevermind

I'll find someone like you
I wish nothing but the best
for you too
don't forget me
i beg
I remember you said
sometimes it lasts in love
but sometimes it hurts instead

nevermind

I'll find someone like you
I wish nothing but the best
for you too
don't forget me
I beg
I remember you said
sometimes it lasts in love
but sometimes it hurts instead

sometimes it lasts in love

but sometimes it hurts instead




وقتی این آهنگ رو  گوش میدم بی اختیار اشک و احساس خاص...
صدای فوق العاده ای هست...
این اهنگ زیبا از Adele رو می تونید از اینجا دانلود کنید...


پاییز خزان و من

باز هم پاییز
باز هم هوای ابری
و باز هم رقص برگ های پاییزی روی شاخه ها
و خرامیدن برگ های جدا افتاده از شاخه ها
.
.
.
.
.


باید رفت.....
از اویز کنار ِدر پالتوی هرروزه را برداشت
چمدان نیمه خالی را
بی هوا موها را از پشت سر بست
آرام در را بست
جا گذاشت بود و نبود را...
هست و نیست ِ سراسر نیستی را.....
چشم بسته و روی برگردانده
زیر لب ارام گفت:
خداحافظ.....



+ و آهنگ زیبای Ode to my family  رو باید زیر نم نم بارون گوش بدی...



==============================================


سکه و دلار طی چند روز گذشته روند کاهشی داشت به دلایل مختلف از شایعه تا خبر و ...

دیروز تمام سکه 1200 هم دید

دلار به 3100 هم رسید

آتی آذر در 1325 صف فروش بود... همچنان موقعیت خرید بسته هست!

در ادامه کمی از نظرات دکتر سهند رو با هم مرور میکنیم در خصوص اوضاع و احوال این روزها..


از اول هم غربیها مشکلی با مذاکره نداشتند. الان هم ندارند. ایران هم مشکلی با سازش و باج دادن ندارد زیرا که حفظ نظام بر همه چیز اولی است. کما اینکه نفت را 50 دلار و قیمت فروش گاز را با تخفیف بسیار و گویا یک سوم قیمت گاز روسیه می فروشیم. ولی مساله و مشکل اصلی این است که غربیها چون دست پر را دارند ، ایران این دفعه هر امتیاز و باجی را مطرح می کند هیچ قول مساعد یا امتیازی نمی گیرد. خوب طرف ایرانی وقتی می بیند که چه امتیاز بدهد چه ندهد هیچ اتفاق مثبتی نمی افتد مگه خل است که امتیاز بدهد؟

ما از اول نباید به این نقطه می رسیدیم. اکنون که به این نقطه رسیدیم دقیقا دو راه پیش رو داریم : یا مصالحه کنیم یا مصالحه نکنیم !!! که هر دو راه به هیچ مقصدی ختم نمی شود!

بنابراین خوشبینی یا نااگاهی از وضعیت موجود، صرفا به تسریع بدبختی و افزایش زیان فرد می انجامد.

دوستی می گفت تو 3600 دلبر خریدی عین خیالت نیست چرا؟

بنده در جواب گفتم بنده با این میزان دلبر یک خودرو در خارج می توانم بخرم ، اگر دلبر 1000 تومان هم شود بازهم همان یک خودرو را می توانم بخرم. پس چرا نگران باشم؟ اگر منظور این است که می شد با سرمایه گذاری روی ریال ، سود بیشتری کسب کرد که سود نخورده در دنیا بسیار است و ما ترجیحمان همان سود اندک دلاریست که از کار صادرات می کنیم و نیازی به سود سرمایه گذاری ریالی در شرایط موجود نداریم.

بنابراین استرس را باید کسی داشته باشد که شب را با حساب پر ریال که ناشی از اعتماد به عدم فروپاشی پانزی اسکیم ریال است می گذراند نه کسی که ریالی ندارد.



=======================================


پیرامون خرید و فروش پله ای.

همانطور که از امضای بنده عیان است، بنده اعتقاد به خرید پله ای طلا یا ارز ندارم. خرید پله ای یعنی فروش پله ای سرمایه گذاری ریالی و تبدیل ان به پول. وقتی فرد به این نتیجه رسیده است که سرمایه گذاری ریالی جواب نمی دهد دیگر پله فروختن معنی ندارد و استرس نگه داری ریال یعنی سرمایه گذاری روی ریال ،بمراتب بیشتر از فروش سرمایه گذاری ریالی به قیمت پایینتریست!

همانطور که بارها گفته شده است ، فروشنده پشیمان بمراتب بهتر از نفروخته پشیمان است.

فروشنده پشیمان کسی است که جنس خود را در روند صعودی به قیمت پایینتری فروخته است و قیمت پس از فروش وی ، بالا رفته است.
نفروخته پشیمان کسی است که جنس خود را نگه داشته و پیک را زده است و حالا در حال سقوط است و نفروخته است.

منظور از جنس در اینجا سرمایه گذاری ریالی است. یعنی مثلا من نوعی اگر سرمایه گذاری ریالی خود را در نرخ 3500 تومان به پول یعنی دلار تبدیل کنم و بعد قیمت پول بیاید بشود 3000 تومان (یعنی سرمایه گذاری ریالی افزایش یابد) ، افسوس کمتری نسبت به کسی که سرمایه ریالی خود را نگه داشته است و قیمت به 3000 رسیده است و ان را به پول تبدیل نکرده و سپس قیمت های ریال کاهشی شده است متحمل می شود.

بنابراین خلاصه مطلب اینکه ، خرید پله ای دلبر و سرکه! برای بنده خوشایند نیست. ریال را به یکباره در هر قیمتی که هست تبدیل می کنم. اگر قیمتهای دلبر و سرکه پایینتر امد در حدی که ارزش تسهیلات گیری داشته باشد، ان موقع با اهرم تسهیلات میانگین خرید را پایین می اورم.

اما در مورد فروش پول و سرمایه گذاری ریالی ، می توان پله ای اقدام نمود. می توان ده درصد یا 20 درصد از پول را به سرمایه گذاری ریالی و نوسان گیری اختصاص داد و بصورت پله های 5 درصدی پول را به ریال تبدیل کرد و اگر قیمت افت کرد مجدد ریال را به پول تبدیل کرد.

این را در شرایط فعلی مناسب تر می بینم.

====================================================

بنظر من از جنبه تکنیکال! می توان موج کاهشی فعلی را موج سی از ریز موج 2 از موج بزرگ 3 دانست.

یعنی ما در موج سه هستیم و موج 1 از سه ان قیمت را به نزدیک 4000 رساند و موج 2 ان به صورت سه موجی آ بی سی ، در حال کاهش دادن قیمتهاست که موج افزایشی اخیر و سریعی که تا 3800 داشتیم احتمالا موج بی بوده و اکنون در موج سی هستیم.

بعد از اتمام این موج 2 کاهشی ، موج سه از سه که سریعترین و بزرگترین موج احتمالا باشد را خواهیم داشت که احتمالا از یکی دوماه دیگر تا انتخابات ریاست جمهوری و بعد از ان تا پایان سال 92 این موج سه از سه و پنج از سه به اتمام برسد و ان شالله فرجی در سال 93 رخ دهد و وارد موج چهار بطوری که نزول فرسایشی یا درجا زدن طولانی را تجربه کنیم. اگر فرجی نشود که همچنان تخت گاز می رود.


از نظر فاند هم هیچ قضیه خاصی نیست. احتمالا با بگیر و ببند و محدود کردن فعالان بزرگ بازار و در خلا نبود سرمایه فعالان و ترس مردم از این جو امنیتی و پا پس کشیدن برای خرید بیشتر، این کاهش رخ داده است. ولی این کاهش مبتنی بر فاند خاصی نیست. و بنظر من باید دعا کنیم که ان شالله اقتصاد کشور فرونپاشد و مساله از سود و ضرر و سرمایه گذاری الان گذشته است. گزارش قحطی 1917 را می خواندم واقعا تاثر برانگیز بود. درست است که قحطی ان چنینی که مردم گوشت همدیگر را بخورند رخ نخواهد داد ولی در قرن 21 که همه کشورها تخت گاز در مسیر پیشرفت ، ازادی و بهبود وضعیت معیشتی مردمشان پیش می روند، محدودیتهای پیش رو ناشی از تحریمهای گسترده که موجب کاهش کیفیت زندگی می شود، بطور نسبی به حالت بدون تحریم ، کم از قحطی ان موقع ندارد.

================================================

یکی از دوستان پرسید کف این سقوط فعلی کجاست!؟

در جواب گفتم، کف قیمت به میزان خوشبینی و نااگاهی ملت از شرایط موجود وابسته است. هرچه این میزان خوشبینی و نااگاهی بیشتر ، افت قیمت هم بیشتر خواهد بود.

__________________
Rule No.1: Never lose money. Rule No.2: Never forget rule No.1.
Don't wait to buy gold, buy gold then wait
=============================================
محال است که رنگ یک دلبر مرا جناب رحیمی با ان سابقه درخشانشان ببینند کما اینکه خودم هم ندیدم. بلکه بنده در کار صادرات بصورت مشارکت فعالم و بخشی از سرمایه در گردش کار را تامین کرده ام.

در مورد دلبر و افت قیمت فعلی بنظر من بخاطر عرضه بانک مرکزی در روز پنجشنبه این کاهش رخ داد.
به عبارتی بانک مرکزی که می بیند با عرضه ریز یا تدریجی یا اتاقک عرضی یا طولی نمی تواند حریف تقاضای بازار شود، بجای این کارها، سعی می کند حجم سنگینی را به یکباره روانه بازار کند تا ترس را در بازار بیندازد. به عبارتی سیاست فعلی از انجاییکه نمی توان سمت عرضه را افزایش داد، ایجاد ترس در سمت تقاضای بالقوه بازار است تا وارد میدان نشود.

این ایجاد ترس از سه محور دنبال می شود:

1- پروپوگاندای رسانه ای ، مثل دلبر تقلبی، مثل حباب ، مثل مصاحبه با افراد زیان دیده و یا مصاحبه ها یا تیترهایی که مبنی بر سقوط قیمت است.

2-ناامنی بازار با بگیر و ببند و دستگیری یا اعلام حکم اعدام و ارتداد و مفسد فی الارض!

3-عرضه سنگین یکباره و کاهش قیمت در یک روز که در نتیجه ناامن کردن بازار از نظر روانی و بازدهی برای افراد غیر حرفه ای . این عرضه شدید و بدنبال ان کاهش شدید ، باعث می شود که بازار از ترس عرضه شدید بعدی با احتیاط بیشتری قیمت را بالا ببرد و تقاضای حرفه ای بازار منتظر عرضه بعدی بنشیند.

بهرحال فارغ از درستی این اقدامات از لحاظ عرف و شرع و قانون ، بنده از هر کاهشی در نرخ ارز به هر دلیل استقبال می کنم.