مرا اندکی دوست بدار ولی طولانی

 

جلوی من قدم برندار، شاید نتونم دنبالت بیام، پشت سرم راه نرو، شاید نتونم رهرو خوبی باشم، کنارم راه بیا و دوستم باش.

شما از کدوم دسته دوستها هستین؟

 

دسته اول  آدمایی که دوست رو برای طی کردن پله های ترقی خودشون می خوان و فقط این براشوت مهمه که دوستشون منفعتی براشون داشته باشه در غیر این صورت اون رو رها می کنن.

 

دسته دوم  آدمایی که خیلی رمانتیک عمل می کنن و اغلب احساسات بر عقلشون حاکمه.این دسته افراد خیلی زود عاشق می شن البته دست خودشون نیست ذاتاً اینجوری هستن.

 

دسته سوم  آدمایی که واقعاً برای دوستی ارزش قائلن.

اگر از دسته اول هستین من واقعاً براتون متأسفم و هیچ حرفی با شما ندارم.

اگر از دسته سوم هستین من بهتون تبریک می گم.

اما دسته دوم تو رو خدا یه کم بیشتر فکر کنید به کسی که الان با اون دوست هستین ببینید این آدم اصلاً ارزش وقت و حرفا و محبت شما رو داره یا نه روی این مسأله خوب فکر کنید :

1- این آدم ارزش داره: برای حفظ این دوستی هر کاری که از دستتون بر میاد انجام بدین با حساسیت های بیخودی و تعصب های بیجا این دوستی رو خراب نکنیدیادتون باشه دوست واقعی اونی هستش که وقتی میاد که تموم دنیا از پیشت رفتن.

 

2- این آدم ارزش نداره: معطل چی هستی رهاش کن اسم رابطه خودتو عشق گذاشتی درصورتی که این فقط یه جور عادت کردن به یه فرده! فقط کافیه از امروز ساعتهایی رو که با اون بودی به کار دیگه مشغول بشی تا بهش فکر نکنی دوستی خوبه که بهت شخصیت بده باعث رشد فکری بشه نه اینکه همش اعصابت رو خورد کنه یا وقتت بیخود باهاش تلف بشه. دنبال یه دوست خوب باشین و من قول میدم وقتی دنبال کسی می گردی پیداش می کنی امتحان کن ضرر نداره.

یادتون باشه دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند فردی که آهنگ قلبت رو می دونه و می تونه وقتی تو کلمات را فراموش می کنی اونا رو واست بخونه.

 

جمله تأکیدی مثبت این هفته: در آنچه برای من اتفاق می افتد خیری نهفته است.

اینم یه کلیپ قشنگ برای تمام دوستای خوبم

ترنج


 در اینکه نباید در مقابل کاری که انجام  نمی دهیم  انتظاری داشته باشیم ، شکی نیست ؛ با این حال توقعی است که همه ما داریم و اسمش را امید می گذاریم !

                                                                    «ادگارواتسون هاو» 

 

 

 

تو

رنج کشیدی

با رنگ های پریده

ترنج کشیدی

 

زلیخا آمد

یوسف را نیاورد

تباه شد

در دست های ما

ترنج

 

هر چه باشد نقش

برقالی

ترنجی می روید

به هیات دلی پوسیده

چی می کنی دختر؟

 

شهر رازهاست

شیراز

آذین می بندد خرداد را

با مرگ برگ

در رنج ترنج

 

پرنده می پرسد :

نمی ترسد درخت

بی برگ

بی ترنج؟

 

ترنجی نیست

در سبد

تنها نشسته است

چاقوی تاریک

 

 

 

داستانک :

 

پیرزن ایستاده بود توی صف ، جوان خوش پوش پرسید :« مادر جان ! آخرین نفر شمایید ؟! »

پیرزن در حالی که عینک ته استکانی را روی بینی جابه جا می کرد ، گفت : « آره مادر جان »

بعد پسر پشت سر پیرزن توی صف ایستاد...و همین مکالمه کوتاه بود که باعث شد پسرک شروع کند به حرف زدن... و اتفاقا چه حرف های قشنگی هم می زد . وقتی که گفت از بچگی خیلی دوست داشته یک مادر بزرگ داشته باشد ، دیگر اشک توی چشمهای پیرزن جمع شد . بعد بلورهای محرمانه کم کم صورتش را خیس کرد . یک لحظه فکر کرد اگر اجاقش کور نبود لابد الان عزیزی هم سن و سال همین پسر داشت .

توی همین فکر ها بود که شاطر با صدایی خراشیده و کشدار داد زد «پخت آخر ه ها»

«پخت آخر» یعنی آنهایی که انتهای صف ایستاده اند بی خیال نان شوند !

پیرزن شروع کرد به صلوات فرستادن ، صف چقدر کند جلو می رفت . یاد حاج آقا افتاد که الان حتما دست به سیاه و سفید نزده و نشسته کنار سفره تا مونسش با نان داغ از راه برسد .

پیرزن به پیشخوان که رسید و شاطر را با 4 قرص نان در دست دید که به سمتش می آید ، دیگر خیالش راحت شد ، پیرزن تا آمد دویست تومانی مچاله را بگذارد توی دست شاطر دید دیگر نانی در کار نیست !

شاطر انگار به سنگینی التماس این جور نگاه ها عادت داشت . خیلی راحت گفت : « تمام شد مادر جان ، تمام!»

بعد آرام و با وسواسی عجیب درب پیشخوان را بست . پیرزن بغضش گرفته بود .

پسرک خوش تیپ ، نان به دست ، سر پیچ کوچه گم شد ....



معرفی دو کتاب الکترونیکی :

 

1. نکته های کوچک زندگی  .   ترجمه : شبنم خوشبخت .

 

2. چگونه می توانید آنچه را که ندارید به دست آورید و آنچه را که دارید حفظ کنید .   ترجمه مرتضی مدنی نژاد .

 

 

هر دو کتاب به فرمت  Pdf می باشد و حجم کمی دارند .

 

 

راستی کسی میدونه صداقت رو کجا میشه پیدا کرد؟

فردا دیره از همین حالا



آسمان دلم ابری است و چه زیباست که غم آن را با گریه سبک کنم. اشک در آستانه چشمهایم خیمه زده و من قایق اندیشه ام را بر خلاف جهت زمان به عقب می رانم لحظه هایی را به یاد می آورم که به سرعت باد گذشتند...

حتماً برای همه شما هم پیش اومده که گهگاه به گذشته فکر کنید و افسوس لحظه هایی رو که گذشتن بخورین یا موقعیتهایی رو که از دست دادین اما همه بر این باورن که نمی شه کاری کرد فرصتی که از دست رفته جای برگشت نداره اما به نظر من این طور نیست و گاهی میشه جبران کرد همین که آدم یه تصمیم تازه بگیره خودش جبران می کنه پس بیاین از همین حالا دیدمون رو نسبت به همه چیز عوض کنیم تصمیم دارم هر دفعه یه جمله تأکیدی مثبت براتون بگم که در طول هفته اونو تکرار کنین(البته با اجازه امید) امیدوارم بتونه مفید باشه.

 

جمله تأکیدی مثبت این هفته:من ذهن خود را از بند گذشته رها می سازم و به آینده زیبایی که در انتظارم است ایمان دارم.

                                                                    تا بعد "یاس"

 

از آشناییتون خوشحالم



به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

سلام

دوستای خوبم من یاس هستم،از آشناییتون خوشحالم  و این افتخار رو دارم از این به بعد در این وبلاگ با شما باشم. یه تشکر گنده هم به امید بدهکارم که به من این اجازه رو داده امید جان ممنونم. و امیدوارم امید از این کارش پشیمون نشه . خیلی خوشحال میشم که نظراتتون رو بدونم و استفاده کنم.

 

فعلاً ...یاس            

بیا که تا نفسی هست یار هم باشیم

به غنچه های محبت بهار هم باشیم

 

خزان پیری می رسد از راه ای دوست

بیا به موسم دی برگ و بار هم باشیم

 

چرا از هم بگریزیم؟ عطر مهر کجاست؟

چه جانفزاست، اگر در جوار هم باشیم

 

بیا به ساز وفا،بانگ عشق سر بدهیم

به نام مهر و صفا سازگار هم باشیم

 

به شادمانی هم بانگ شوق برداریم

چو لحظه غم داغدار هم باشیم

 

چرا به جور بکوشیم و دل بیازاریم

که وقت دیدن هم شرمسار هم باشیم

 

سمند عمر شتابنده است و فرصت تنگ

بیا که تا نفسی هست یار هم باشیم!

 

 

 

چرا دست به کار نمیشی؟!



یک لحظه
آفتاب خاطره ، یک هفته باران را از بین می برد !



 

روزی پسری که از لحاظ قیافه و تیپ چیزی کم نداشت ، با تعجب  به یک سالک گفت که دختری خوش سیما با شرایط عالی که همه آرزوی همسری اش را داشتند ، با پسری قد کوتاه و چروکیده ازدواج کرده است و هیچ چیز جذابی در تیپ و قیافه او وجود ندارد . آن پسر خوش سیما می خواست بداند چراهمیشه  انگور رسیده و عالی نصیب شغال می شود . جنس های خوب بازار زندگی به چنگ افرادی می افتد که پشیزی ارزش ندارد!  نکته جالب این است که  الان آن پسر بدقیافه و ... مدعی است که چون بهترین بوده پس بهترین قسمت کیک هم نصیبش شده است .

سالک به پسر گفت : فرزند خوب ! آیا متوجه شده ای چه اتفاقی افتاده است؟

 

انسان های توانا ، لایق و شایسته  ، خودشان را کنار کشیده اند و در ذهن خویش به توهم بازی مشغول شده اند و افراد بی مایه و ناتوان میدان را خالی دیده اند و به عرض اندام مشغول شده اند  و از همه جالبتر اینکه همین ناتوان های به ظاهر بی لیاقت ، برای خود بهترین صفات  و ارزش ها را نیز کنار گذاشته اند و بقیه را از خود پایین تر و ناتوان تر می دانند و می خوانند و می نامند.

 

اگر همین الان به سراغ آن دختری که دوستش داری و انتخابش کرده ای نروی ، مطمئن باش در آینده ای نه چندان دور مردی با شرایط بسیار پایین تر از تو آن دختر را به همسری می گیرد . همیشه این بهترین ها نیستند که چیزی گیرشان می آید ، بلکه آنهایی برنده اند که دست به کار می شوند و حرکتی را انجام می دهند . حرکتی که انجام می دهی مهم نیست ، بلکه مهم آن است که یکجا ننشینی و دست روی دست نگذاری . برای کشف این حقیقت که بهترین قسمت کیک ، همیشه نصیب بهترین های واقعی نمی شود ، کافی است کمی در احوال ، رفتار ، کردار ، گفتار و اوضاع بهترین هایی که سراغ داری دقیق شوی ، خواهی دید که بهتر از آنها در گوشه و کنار بسیار زیادند و تنها مزیت این افراد به ظاهر موفق این است که اهل عمل و اقدامند و برای روبرو شدن با مشکلات و سختی ها و شکار فرصت ها از بقیه پیش قدم ترند .

 

شاید این نکته برایت سنگین باشد ، اما از من بپذیر که همه بهترین هایی که الان بهترین جایگاه ها و فرصت ها را در اختیار دارند ، تقلبی اند و بهتر از آن افرادی مثل تو و امثال تو هستند که فقط چون جا زده اید و خودتان را باخته اید و ترسانده شده اید ، میدان را برای عرض اندام آنها خالی گذاشته اید .

 

مقابل بهترین سخنرانان و آواز خوان ها بایست و قرص و محکم برایشان صحبت کن ! خواهی دید که کنار می روند و میدان را به تو واگذار می کنند . مقابل همه شاگرد اول ها و نوابغ کلاس بایست و مقتدر و استوار ، نظر خود را مطرح کن ! خواهی دید که ناگهان چراغ نبوغ آنها خاموش می شود و به تو التماس می کنند که به آنها اجازه دهی از مقابلت فرار کنند!

 

مقابل کسانی که مدعی اند بهترین مدیران هستند بایست و در چشمانشان خیره شو و حرفهایشان را همین طوری مپذیر ، خواهی دید که حتی از مدیریت جمع خانواده خود نیز عاجزند! فرزند خوب من ، بهترین وجود ندارد و سالک معرفت از چیزی که وجود ندارد هرگز نمی ترسد!


    هان ای دل پوسیده من عبرتش آموز            سیبی که به هنگام نچینند بگندد

احتمال زیاد برای همون پیش اومده این مسئه ! برای شما پیش نیومده؟!

راستش می خواستم اینبار مطالب دیگه ای  توی وبلاگ بزارم اما خوب تصمیم عوض شد !