جغرافیای خانم ها!!!!!!!۱

جغرافیاى خانمها

خانم ها در سن هیجده تا بیست و یک سالگى مانند آفریقا یا استرالیا هستند: نیمه کشف شده، وحشى، با زیبایى هاى افسون کننده ى طبیعى.


در سن 21 تا سى سالگى، مثل امریکا یا ژاپن هستند: کاملا کشف شده، بسیار توسعه یافته، آماده براى معامله، مخصوصا معامله با پول نقد یا اتومبیل!


در سن 30 تا سى و پنج سالگى، مانند هند یا اسپانیا هستند: بسیار داغ، آسوده خاطر و آرام، و آگاه به زیبایى هاى خود.


بین سن 35 تا چهل سالگى، مانند فرانسه یا آرژانتین هستند: بدین معنا که اگر چه ممکن است در جریان جنگ نیمه ویران شده باشند، اما هنوز جاهاى بسیارى براى تماشا دارند!


در سن 40 تا پنجاه سالگى، مثل یوگسلاوى یا عراق هستند: جنگ را باخته اند. هنوز گرفتاراشتباهات پیشین اند. و به باز سازى کامل نیاز دارند.


بین 50 تا شصت سالگى، مانند روسیه یا کانادا هستند: بسیار پهناور، آرام و مرز ها بدون مرزبان، اما سرماى زیاد، خلایق را از آنان مىرماند.


در سن 60 تا هفتاد سالگى، مانند انگلستان یا مغولستان اند: با یک گذشته ى درخشان و بدون آینده!


بعد از هفتاد سالگى، شبیه آلبانى یا افغانستان اند: همگان میدانند که در کجایند، اما هیچکس به سراغ شان نمى رود


امید.ارم خانم های محترم دلخور نشن!!!!!!!



به دنبال سرزمین آرزوها

هفته ها بود که کوه را می کندیم. صخره های عظیم را از رو به رویمان بر می داشتیم و از سنگها می گذشتیم تا به آن سوی کوه برسیم. آن طرف کوه سرزمین آرزوهایمان بود و برای رسیدن به آن باید دل سخت و سیاه سنگ ها را می شکافتیم. درست در روزی که گفته می شد نصف تونل کنده شده است، تیغه کلنگ یکی از ما به تیغه کلنگی از سمت رو به رو برخورد کرد و بعد کوه شکافته شد و عده ای خسته و خاک آلود چون ما پیدا شدند. برای هم راه باز کردیم و از هم گذشتیم. هر یک راهی سرزمین آرزوهایمان بودیم... (نویسنده: آرش نصیری)



معرفی یک سایت



سلام دوستان در این سایت می تونید عکس های خوشگل از میکروب های خطرناک رو ببینید.

http://www.giantmicrobes.com/images/doll/health.jpg یه سر بزنید.حتما خوشتون میاد.

مرثیه ای برای بهشت

برای دومین بار بود که خیلی شاد از پله های محظر پایین می اومدن. یک بار برای ازدواجشون، نه سال پیش و یک بار هم برای خرید خونه، امروز. با سکوت به هم نگاه می کردند و به هم لبخند میزدند. همدلی و کار شبانه روزی اونا بالاخره به یک خونه کوچیک سفید تبدیل شده بود. دختر کوچیکشون هم توی مدرسه از پنجره کلاس تو فکر مامان و بابا و اتاق جدیدش بود. ساعتی بعد هر سه از پله های خونه جدید بالا میرفتن. پله هایی که برای اون ها شبیه پله های بهشت بود. ساعتی بعد مادر و پدر برای خرید پرده به بازار رفتن و دخترک برای آماده کردن افطاری خونه موند...
دخترک دوشبانه روز منتظر بازگشت اونا شد، ولی تنها چیزی که میدید لباسهای سیاهی بودند که جلوی اون رژه می رفتن. تا زمانی که از اون پله های جهنمی پایین نرفته بود و سوار اتوبوس گلزده نشده بود، باورش نمی شد که...
دخترک هنوز هم سفره افطار رو آماده نگاه داشته. سفره افطاری که میتونست اولین سفره افطار تو خونه جدید خودشون باشه... دخترک هنوز هم منتظره تا شاید بابا و مامان برای افطار بیان...


هیچ میدونی  ID خدا چیه ؟؟

خداوند به اندازه قلبه همه آدمها ID داره و آنقدرمهربونه که همیشه On line

پس چرا باهاش چت نمیکنیم ؟