...

جاست  خیلی کوتاه! 

سلام. 

خوبیم. امیدوارم شما هم خوب باشید! 

17 مرداد جا به جایی از شعبه مرکزی به شعبه... 

4 آذر ازدواج با همکار در همان شعبه...

4 اسفند جا به جایی از همان شعبه... به اداره...  

فعلا فقط ایمیل چک میکنم و اینجا!

بورس هم که عالی هست. هر کس اون موقع وارد شده بود حداقل 100 درصد ... 

امیدوارم سال جدیدسالی پر از موفقیت باشه براتون. در همه ی زمینه ها. زندگی و ... 

سالم باشید و در آرامش خاطر. 

دهه 90 هم بهترین دهه زندگی . 

:)

وانفسای تیر...

 

تا دقایقی دیگه تیرماه تموم میشه... الان یهو یادم افتاد که این ماه اصلا فرصت اینکه وبلاگ رو آپ کنم نداشتم. حالا که تا اینجا اومدم یه مطلبی رو بگم تا بعدها یادم بمونه.... 

 

تقریبا از جند ماه پیش به فکر این بودم که درخواست انتفال از شعبه به ادارات مرکزی رو بدم اما خوب این کار خیلی سخت بود و یه جورایی باید هفت خان رستم رو رد کرد. تا اینکه یک ماه پیش اداره امور سهام رفتم و با توجه به سابقه و تجربه حدود ۳ ساله ای که توی این مدت کسب کردم درخواست خودم رو دادم و با صحبت هایی که شد اونا درخواست من رو قبول کردند. بعد از کلی رایزنی با رئیس شعبه تونستم با شرط تعیین جانشین رضایت اون رو هم بدست بیارم و بعد از کلی دوندگی امضای رئیس منطقه و رئیس امور شعب رو هم بگیرم. رئیس دایره تامین نیرو هم با شناختی که ازم داشت قول تامین جانشین رو بهم داد و همه چیز فراهم بود برای رفتن من تا اینکه دو سه روز پیش شنیدم که بله!‌ یه نفر نورچشمی رفته اون قسمتی که من قرار بود برم!‌  

 

به همین راحتی همه ی آرزوهای من بر باد رفت. بعد از بررسی متوجه شدم اون نورچشمی کسی هست که منم میشناسم. خانمی که قبلا توی اداره رفاه بود و بیشتر موافع هم توی شعبه بود و ظاهرا توی اداره کار نداشت. با زبون بازی و جاپلوسی و عشوه پیش معاون و کارمندهای شعبه کاراش رو پیش میبرد. حتما واسه اینکه بره اون قسمت هم دم یکی از مدیرهای ارشد رو دیده. دلم از این میسوزه که این آدم متملق و از زیر کار در رو رفته اونجا کا هیچ سررشته ای از کارها نداره. البته فعلا نا امید نیستم و در حال رایزنی هستم تا بتونم به حقم برسم. برام مهمه که بتونم برم اونجا و در زمینه مورد علاقه ام فعالیت کنم و البته پنجشنبه ها هم تعطیل باشم. 

 

خلاصه که اینجوریاست. تا بوده همین بود. بند پ... 

 

جام جهانی ۲۰۱۰

دست نوشته های مهاتما (روح بزرگ) گاندی!
من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان‌ صفت باشم
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم
من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم
چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است
و تو هم به یاد داشته باش: من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى، من را خودم از خودم ساخته‌ام
منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند
لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى
و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه
ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى
می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم
می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم
چرا که ما هر دو انسانیم
این جهان مملو از انسان‌هاست
پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد
تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند
حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند
دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى
من قابل ستایشم، و تو هم
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد
به خاطر بیاورى که آن‌هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى
همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت
اما همگى جایزالخطا
نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى و یادت باشد که این ها رموز بهتر زیستن هستند
 

 

سلام. خوبید؟ اگه از حال من میپرسید که باید بگم فعلا نفسی میاد و از این بابت خدا رو شاکریم....
روزهای آخر خرداد ماه هست و طبق روال چند ماه گذشته این وبلاگ بیشتر شبیه ماهنامه شده! خیلی دوست دارم بتونم بیام روزانه بنویسم ولی فرصت اندک هست و این ماه هم مثل چند ماه گذشته پرمشغله بودم و اتفاقات زیادی افتاد.
خرداد امسال فصل امتحانات بازم مصادف شده با جام جهانی فوتبال. حجم کارم کم بود. بورس از یه طرف امتحانات از یه طرف جام جهانی هم روش! تراوین هم که دیگه هیچ... اتفاقاتی که توی محیط کار برام پیش اومد و تغییراتی که در حال وقوع هست مزید علت.
فعلا که امتحانات رو خراب کردم! از بازار سهام هم که عقب موندم. خدا به دادم برسه.
از جام جهانی بگم که ایتالیای محبوب من امسال بعید هست بتونه خاطارت زیبای مربوط به دوره قبل رو تکرار کنه. یادش بخیر شب بازی نیمه نهایی بین ایتالیا و آلمان یکی از به یاد موندنی ترین شبا بود که باعث شد این پست رو بزنم و کلی هم به دل نشست....
امسال یه نکته جالب پخش سرود ملی مربوط به تیم ها قبل از بازی هست. واقعا سرود ملی یه کشور مهم هست. بعضیا خیلی زیبا و غرورانگیز هست و برخی وقتی گوش میدی خوابت میگیره! بعضیاش مثل سرود استرالیا و غنا که مثل سرود ملی خودمون کسل کننده و بی حال هست و بعضی مثل یونان و ... زیبا.


راستی آهنگ مخصوص جام جهانی 2010 امسال چندان زیبا نیست. دو تا هست البته یکی بی کلام و یکی با کلام! هر دوتاش میزام برا دانلود. البته من دوست دارم اما به جام جهانی 90 نمیرسه باز... 

دانلود با کلام
دانلود بی کلام 

 ×راستی پرده های خونه جدید بالاخره دوخته و نصب شد تا همسایه روبرو از رویت من در منزل محروم بشه! ( دو روز قبل از نصب اومده بود جلو در خونه میگفت میشه توی خونت با لباس راحت نگردی؟! زن و بچه من میبیننت!)

اردیبهشت

زندگی چیست؟ 

اگر خنده است چرا گریه میکنیم؟ 

اگر گریه است چرا خنده میکینم؟ 

اگر مرگ است جرا زندگی میکنیم؟ 

اگر زندگی است چرا میمیریم؟ 

اگر عشق است چرا به آن نمیرسیم؟ 

اگر عشق نیست چرا عاشقیم؟ 

 دکتر شریعتی   

امروز آخرین روز اردیبهشت هست... گفتم بد نیس قبل از اینکه اردیبهشت تموم شه یه یادگاری از این ماه اینجا بزارم. اردیبهشت ۸۹. تولدم ۱۸ام بود روزیکه من ۴۰۰ هزار کم آوردم و هدیه بانک به من بود! اردیبهشت ماه گوشی نازنینم ۶۱۲۰ کلاسیک که هنیشه یار و باورم بود و خیلی جاها کارم راه انداخته بود رو برای همیشه از دست دادم. هرچند خیلی درب و داغون شده بود اما کلی مفید بود. کلی خاطره...کلی عکس...کلی شماره تلفن از دوستام... کلکسیونی بود از اطلاعات!!! همش پرید... نمایشگاه کتاب فقط باعث شد سر هیچکدوم از کلاسام نتونم برم... 

خلاصه که اردیبهشت ماه پر خیروبرکتی واسه ما بود. توی این ماه سقارت سوئد هم غوغا کرده بود. چقد دختر پسر میامدن پول میریختن به حسابشون واسه بورس تحصیلی...

این روزها وقتی میام نت در کنار بورس یه سرگرمی دیگه هم که خیلی وقته تبش فروکش کرده تازه منو به خودش جذب کرده...تراوین... سرور ۷ در خدمتیم...

 

به کجا چنین شتابان

بالاخره طلسم وصل شدن تلفن خونه تازه ای که ۲۲ بهمن بهش اسباب کشی کردم شکسته شد و امروز تقریبا اولین روزی هست که تماما تعطیل هستم و خونه. امروز هوا بسیار عالی بود و بارون خوشگلی میامد. رفته بودم توی تراس و بارون رو تماشا میکردم و هر چند گاهی دونه هاش رو لمس میکردم. البته حس و حالش وقتی بیشتر بوذ که همراه با صدای ریزش باران موسیقی تیتراژ ابتدایی سریال به کجا چنین شتابان رو گوش میکردم. سریال جالبی هست که نصف و نیمه دنبالش میکنم و موضوعش رو دوست دارم. کلا فیلم هایی که بابک حمیدیان بازی میکنه قبول دارم. 

برنامه سال جدید ادامه دادن اهداف میان مدت و بلند مدتی هست که چند وفت پیش مد نظر قرار دادم و امیدوارم تا پایان سال ۱۳۹۰ تا حدود ۸۰ درصد به اهدافم برسم. بازار سرمایه رو همچنان دنبال میکنم و خدا رو شکر در این راه تا حدودی موفق بودم و از نتایج بدست آمده تا حدودی راضی هستم. تجریه های خوبی بدست آوردم و هنوزم خیلی چیزا هست که باید یاد بگیرم. نمیدونم اگه بازار سرمایه نبود الان من چطور اوقات و روزگارم رو میگذروندم. 

البته تموم کردن تحصیلات در این مقطع فعلا در اولویت قرار داده. تقویت زبان انگلیسی همینطور. فعلا نمیدونم زبان رو باید از کجا . کدوم آموزشگاه دنبال کنم. 

 

هنوز فیلم دیدنم ادامه داره. سریال پریزن بریک رو تموم کردم. خیلی حیف شد. دلم برای اسکافیلد تنگ میشه. حتی برای اون بگ ول خبیث! از فیلم های سینمایی خوبی که این اواخر دیدم میشه از What Women Want ِ حرامزاده های بی شرف تارانتینو  ِ شکست ناپذیر کلینت ایستوود ِ The Hurt Locker  ِ The Blind Side

 

در پایان دعوت میکنم به موسیقی آرامش بخش  تیتراژ ابتدایی سریال به کجا چنین شتایان گوش بسپارید...