مهاجران


روزایی که عصرها خونه هستم وقتی ساعت نزدیک 17:30 میشه یادم میفته که باید تی وی رو روشن کنم و بزنم شبکه یک و منتظر شروع کارتون مهاجران شم! هنوزم اون شور و شوق برای دیدن این کارتون در خودم احساس میکنم. به ویژه واسه آهنگ تیتراژ اون. وقتی این کارتون رو میبینم هوس استرالیا میکنم. حتما یه روزی به این کشور سر میزنم. تا وقتی که این شور و شوق رو دارم حس میکنم که هنوز غرق در مادیات این دنیا نشدم. هنوز یه چیزایی هستند که بهشون اهمیت میدم. احساس خوبیه! اینکه با وجود اینهمه مشغله کاری و ذهنی بازم هنوز یادم میمونه که کارتون مهاجران رو از دست ندم!

 

اگه شما هم مثل من علاقه مند هستید می تونید آهنگ کارتون مهاجران رو می تونید از اینجا دانلود کنید.

نظرات 8 + ارسال نظر
خاطره جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:16 ب.ظ http://khaterehkh.blogsky.com

حداقل داستان مهاجران باعث شد شما وبلاگت یادت بیاد
خوبی شما؟
منم دوست دارم
داییم استرالیا هستند دلم میخواد بروم!

مسعود شنبه 18 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:09 ق.ظ http://SoSo.ir

سلام...

من همیشه تو مقدمه نوشتن مشکل دارم..یعنی ندارم..همش میخوام تند حرفمو بزنم..

آقا دمت گرم...فقط میتونم بگم دمت گرم که انقدر پشت کار داری...من اصلا از این کاربرها نیستم که همش تو وب اینو اون بگردند...ولی خیلی خیلی خیلی خیلی اتفاقی شد که اومدم تو وب شما...واقعا از این همه پشت کار از اردیبهشت سال 82 تا الآن شما وبلاتگت رو تونستی سرحال نگه داری...باریکلا...
.
.
گفتم اردیبهشت ... یاد تولد مادرم افتادم...خدا همه مادرها رو صحیح و سالم واسه خانوادشون مخصوصا فرزندانشون نگه داره ... آمین !
.
.
خلاصه عرض کنم خدمتتون که شاید مناسب شخصیت شما نباشه یعنی شما ارزشتون بیشتر از این حرفهاست...ولی من از شما دعوت به همکاری میکنم...( ببخشید انقدر بی مقدمه گفتم ) ..

ما داریم یک سایتی رو افتتاح میکنیم که نیاز به مدیران لایق امثال شما داره...گر چه میدونم شما به هیچ عنوان حاضر نمیشین که وبلاگتون رو رها کنین ... من ازتون دعوت میکنم به سایت ما بیاین..
.
.
سایتی که قراره افتتاح بشه دارای چند بخشه..هر کسی که در هر زمینه ایی میتونه فعالیت بکنه با استفاده از پل ارتباطی با مدیر سایت تماس بگیره و بگه : مثلا من میتونم در زمینه عکس میخوام با شما فعالیت کنم...ما در کمترین زمان ممکن محیطی به بخشهای سایت با توجه به درخواست کاربر تهیه میکنیم ...
.
.
اصل حرف منم همین بود اگر قسمت شد با هم همکار بشیم ... با این ایمیلی که در بالا نوشتم...در ارتباط باشین تا تصمیمی در مورد کار ، براتون گرفته بشه ...
.
.
بازم میگم خوشحال میشم در کنار هم و در کنار یک مجموعه بسیار بزرگ با هم همکاری کنیم...
.
.
با آرزوی موفقیت و سر بلندی برای جنابعالی .
مدیر ارشد سایت : سو سو

موفق و منطور باشین

Taha شنبه 18 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:55 ب.ظ

سلام
من یه سوال دارم فقط اگه می شه نخندینا: توی عکسی که اول مهاجران نشون می ده یه زن هست که Tom را بغل کرده ولی تو سریال نیست. می دونین اون کیه؟
مرسی اگه می دونی به من بگو.

shiva یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:54 ب.ظ

Omid lotfan mail bezan shomare telephoneto baram befrest
khahesh mikonam
khaheshhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhh
I LOVE U

montazeram
be marefate Bi vafa

امید سه‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:56 ب.ظ

طاها جان
متاسفانه تا حالا که دقت نکرده بودم!

سارا (سایبان عشق) چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:50 ق.ظ

چون فرصت نمی کنم زیاد پای تلویزیون بشینم تقریبا اغلب کارتونای قدیمی رو گیر آوردم. مهاجران، دکتر ارنست، گربه سگ، میتی کمون، چوبین، پسر شجاع ، مورچه و مورچه خوار، چاق و لاغر، مدرسه موشها و...
صبح همراه صبحانه یه کارتون قدیمی رو تماشا می کنیم! این مدت نوبت خونه ی مادر بزرگه بوده! هنوز تموم نشده که برم سراغ بعدی! هرچند کارتون نیست اما خیلی دوست داشتنیه! خصوصا مخمل با اون اداهاش!
ما آدما هر قدر هم درگیر مادیات بشیم چیزایی که برامون تداعی گر خاطره های قشنگ باشن یادمون نمیره! خصوصا خاطره های خوش دوران کودکی!
اسم استرالیا که میاد یاد اسکیپی میوفتم! اون کانگورو خوشکله! یادت هست؟؟؟
ایشالا بتونی به هر جا دوست داری سفر کنی. حتما می تونی!
مثل همیشه برات بهترین آرزوها رو دارم.
شاد شاد شاد باشی

تیلدا دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:14 ق.ظ

سلام
امید جان خیلی خوشحالم که بین این همه دغدغه هنوز هم یاد کودکی هستی.کودکی خالصترین و نابترین بخش زندگیه.
کودکی ما خیلی سخت گذشت. خیلی از نسلهایی که الان میان وبلاگت رو می خونند دوره‌ی کودکی متفاوتی داشتند. نه از این همه تنوع کانالهای ماهواره ای و کارتونهای جورواجور خبری بود و نه این قدر امکانات بازی رایانه‌ای و چه می دونم... حتی تو مملکتی زندگی می کردیم که صبح که از خونه می‌رفتیم بیرون، باور نداشتیم برگردیم و می‌ترسیدیم بمبی خمپاره‌ای ما ها رو از والدینمون برای همیشه بگیره. اما با وجود همه اون کمبودها با وجود همون یکی دو کانال و برنامه ثابت کودک ما با کارتوهامون واقعا شاد بودیم. مثلا "بارپاپاپا" یا اون کارتون مسخره "پت و مت" یا حتی همین مهاجران به خصوص اون قسمتی که اون دختر کوچولو رفت و با یک خانواده ثروتمند زندگی کرد. همش با حال بود.5شنبه‌های پاییز و عصرونه خونگی و کارتون بچگی و خوشحالی یک روز جمعه! یادش به خیر
می‌بینی چه راحت می‌تونی یک موج قشنگ راه بندازی و هر کسی بیاد از اون روزهای خوب کودکیش یادی بکنه.
حتی دیر به دیر هم بنویسی مهم نیست خواننده‌هات درک می‌کنند. فقط بنویس.
ممنون بابت لطفی که کردی و ممنون، یک دنیا ممنون از وبلاگت که هنوز هم یک پل ارتباطی قویه برامون.
شاد باشی و همچنان پر امید.

عاطفه جمعه 15 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:04 ق.ظ http://en.netlog.com/bita_me

امید جان سلام
نمی دونی چقدر دلم تنگ شده بود
سرم خیلی شلوغ شده درس و پروژه و پروژه و کار و دانشگاه
حتی وقط نمی کنم به نت لاگ سر بزنم حتی ایمیل ها رو هم نمی تونم بخونم
اما خیلی اتفاقا می افته که یادت میکنم
۱- وقتی با امید کوچولوی خودم حرف میزنم
۲- وقتی کارتون های قدیمی رو میبینم
۳ - وقتی هر ۵ شنبه یاد مهدی نیکواه می افتم
۴ - وقتی به بانک سر میزنم
۵ - وقتی دوستای اصفهانیم با لحجه صحبت میکنن

امید برات آرزوهای خوش دارم امیدوارم لحظه های عمرت سرشار از شادی و قلبت معطوف به لطف پروردگار باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد