سلام...شعر زیبایی بود...منم امیدوارم ماه خوبی باشه براتون؛ برای مصطفی هم آرزوی سلامتی دارم....انتشارات مزدا بودم..انتشارات ایرانی ولی در کالیفرنیاست...خیلی روزهای خوبی بود....دلم تنگ شده! ..دوستی که باعث شد من بتونم تو نمایشگاه باشم هم الآن ایران رو ترک کرده....
سلام به آقا امید گل ! اول یه چیزی که توجه منو به خودش جلب کرد...... یادمه بین تو و مصطفی یه کم شکراب شده بود. ناراحت بودی و می خواستی با نوشتن قهر کنی!! اما حالا می بینم که تا این حد با هم رفیق شدید که لحظه لحظه از هم یاد می کنید! به خدا ذوق می کنم!! خیلی خوشحالم از این بابت! حالا در باره ی نوشته هام! دلم نیومد آقای رئوفت رو اذیت کنم! تازه جلوی تمام خانوادش!! همین اندازه که جلوی بابا و داداش و مامان و پدر بزرگ و مادر بزرگ و خاله و شوهر خاله و دختر خاله و ... به همشون گیر دادم که سوار اسب شید...حتی به باباش...خودش خیلی بود! هر چند آخر کار هیچ کدوم امتحان نکردن اسب سواری رو! این آقای رئوفت استاد تمام ورزشا هم هست... بسکتبال ..هندبال... والیبال..فوتبال و و و فقط گفت اگه بندازنش تو عمق نیم متری آب هم غرق میشه!! شنا اصلا بلد نبود! ...مثل من!.... آدم عجیبیه! ساده ، تو پر ،خیلی گرم و گاهی خیلی سرد!! عجیب اینجاست که توی جمع بچه های جهاد اقلب بچه ها اصلا ازش خوششون نمیاد به خاطر بعضی از رفتاراش! اما همون رفتارای با نمکش باعث شده که من و زهرا و مریم اونقدر دوستش داشته باشیم....البته به عنوان یه استاد....که حاضر نشیم به هیچ قیمتی کلاسش رو از دست بدیم و اگه یه مدت نبینیمش و یه کم سر به سرش نذاریم دلمون تنگ میشه و فوری می ریم سراغش!! اگه بدونی تا حالا چه کارا که نکردیم............ در کل ... وضعیت اونجا طوری بود که نمیشد واسه شنا کردن بهش گیر بدیم. واسه همین این کارو نکردیم. ولی خوب همونجوریشم بهمون خیلی خوش گذشت! حالا.... نگفتی من برا این آفتاب سوختگی شدید چه کار می تونم بکنم؟؟ تو دانشکده بچه ها بهم گیر می دن که مریضی؟؟ چته؟ چرا زیر چشات سیاه شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ راستی یه چیزی... جشنواره ی طوبی یادته؟؟ من اونجا به عنوان کاندیدای نفر برتر انتخاب شدم! دعا کن برنده شم! هر جا هستی شاد باشی
سلام . از اینکه دیدم خودتون را بجای بابا لنگ دراز جا زدی اصلا خوشم نیومد البته میدونم پیش خودتون میگین خوب خوشت نیاد چکار کنیم اما من جودی بابا هستم و مطمئن هستم که یه بابا لنگ دراز توی دنیا وجود داره و اونم با باست اگه میشه اسم نویسنده را عوض کنید به ما هم سر بزنید شیوا وامید خان. بای
khili vaght bood ke enja naumade bodoam delam khiliiiiiiiiiiiiiiiiii tang shode bood.. man yekiaz khanande haye khili khili khiliiiiiiiiiiiiiii ghadimit ahstam montaha khili vaght bood ke en ja ro nadide boodam !!! hala khoshhalam ke baz ham bargashtam
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام
خسته نباشی
گفتم حالا که به وبلاگت سر زدم نظرم هم بدم
وبلاگ جالبی داری
و معلومه که خیلی فعالیت میکنید !
براتون آرزو موفقیت میکنم !
سلام امییییییییییید!
سلام چقدر خوبه آدم کسی رو داشته باشه که بازوان امن و وسیعی داشته باشه تا پنهانت کنه.........خیلی زیبا بود.بای
سلام. خیلی متن قشنگیه . من ان شالله قراره که بعدا عکس ها رو بگذارم.الان اصلا فرصت ندارم.
سلام...شعر زیبایی بود...منم امیدوارم ماه خوبی باشه براتون؛ برای مصطفی هم آرزوی سلامتی دارم....انتشارات مزدا بودم..انتشارات ایرانی ولی در کالیفرنیاست...خیلی روزهای خوبی بود....دلم تنگ شده! ..دوستی که باعث شد من بتونم تو نمایشگاه باشم هم الآن ایران رو ترک کرده....
سلام به آقا امید گل !
اول یه چیزی که توجه منو به خودش جلب کرد......
یادمه بین تو و مصطفی یه کم شکراب شده بود. ناراحت بودی و می خواستی با نوشتن قهر کنی!! اما حالا می بینم که تا این حد با هم رفیق شدید که لحظه لحظه از هم یاد می کنید!
به خدا ذوق می کنم!!
خیلی خوشحالم از این بابت!
حالا در باره ی نوشته هام!
دلم نیومد آقای رئوفت رو اذیت کنم! تازه جلوی تمام خانوادش!!
همین اندازه که جلوی بابا و داداش و مامان و پدر بزرگ و مادر بزرگ و خاله و شوهر خاله و دختر خاله و ... به همشون گیر دادم که سوار اسب شید...حتی به باباش...خودش خیلی بود!
هر چند آخر کار هیچ کدوم امتحان نکردن اسب سواری رو!
این آقای رئوفت استاد تمام ورزشا هم هست... بسکتبال ..هندبال... والیبال..فوتبال و و و فقط گفت اگه بندازنش تو عمق نیم متری آب هم غرق میشه!! شنا اصلا بلد نبود! ...مثل من!....
آدم عجیبیه! ساده ، تو پر ،خیلی گرم و گاهی خیلی سرد!!
عجیب اینجاست که توی جمع بچه های جهاد اقلب بچه ها اصلا ازش خوششون نمیاد به خاطر بعضی از رفتاراش!
اما همون رفتارای با نمکش باعث شده که من و زهرا و مریم اونقدر دوستش داشته باشیم....البته به عنوان یه استاد....که حاضر نشیم به هیچ قیمتی کلاسش رو از دست بدیم و اگه یه مدت نبینیمش و یه کم سر به سرش نذاریم دلمون تنگ میشه و فوری می ریم سراغش!!
اگه بدونی تا حالا چه کارا که نکردیم............
در کل ... وضعیت اونجا طوری بود که نمیشد واسه شنا کردن بهش گیر بدیم. واسه همین این کارو نکردیم.
ولی خوب همونجوریشم بهمون خیلی خوش گذشت!
حالا....
نگفتی من برا این آفتاب سوختگی شدید چه کار می تونم بکنم؟؟
تو دانشکده بچه ها بهم گیر می دن که مریضی؟؟ چته؟ چرا زیر چشات سیاه شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
راستی یه چیزی... جشنواره ی طوبی یادته؟؟ من اونجا به عنوان کاندیدای نفر برتر انتخاب شدم! دعا کن برنده شم!
هر جا هستی شاد باشی
سلام وبلاگ جالبیه. مخصوصا لینکهاش محشرند
به ما هم سری بزن
ممنون
سلام عزیز....شعر های پابلو نرودا واقعا قشنگه....من که خیلی خوشم میاد....موفق باشی...یاحق
قشنگ بود :)) دمت گرم فدات بای عزیز
انشاء الله
وبلاگ زیبا و باحالی داری موفق باشی
سلام . از اینکه دیدم خودتون را بجای بابا لنگ دراز جا زدی اصلا خوشم نیومد البته میدونم پیش خودتون میگین خوب خوشت نیاد چکار کنیم اما من جودی بابا هستم و مطمئن هستم که یه بابا لنگ دراز توی دنیا وجود داره و اونم با باست اگه میشه اسم نویسنده را عوض کنید به ما هم سر بزنید شیوا وامید خان. بای
khili vaght bood ke enja naumade bodoam delam khiliiiiiiiiiiiiiiiiii tang shode bood.. man yekiaz khanande haye khili khili khiliiiiiiiiiiiiiii ghadimit ahstam montaha khili vaght bood ke en ja ro nadide boodam !!! hala khoshhalam ke baz ham bargashtam