بدون آهنگ


من این آواز را از داخل شکم شیر می خوانم

اینجا خیلی تاریک است

برای همین لطفا مرا ببخشید که یواش حرف می زنم

و ممکن است حرفهایم چندان واضح نباشند

ولی این بعدازظهر من در کنار قفس شیر ایستاده بودم

و متاسفانه کمی زیادی به قفس نزدیک شدم.

و حالا از داخل شکم شیر این آواز را می خوانم

و اینجا خیلی تاریک است

و سرد است

و من احساس تنهایی می کنم.

                                             شل سیلور استاین


«یگانه تسکین دهنده آرزوهای طلایی دو چیز است ِ صبر و امید.»
                                                             
                                                            الکساندر دوما



+با دیدن صحنه ای که توی اون ----> یه دختر خانم نابینا توی سرما یه گوشه
حیاط دانشگاه ایستاده و منتظر دوستش هست تا بیاد با هم برند چه احساسی
به شما دست می ده؟! البته بعد یه ربع انتظار دوستشون اومد :)

+ به دلیل فرمت شدن اجباری یکی ار درایوهام (درایو آهنگ و فایل پسوردهای هاست هایی
که توی اونا آهنگ آپلود می کردم!) این بار خبری از آهنگ نیستش! :(  

+راستی به جز یه نفر هیچ کی متوجه عکس بابا لنگ دراز تو پست قبلی نشد! :))

نظرات 17 + ارسال نظر
احسان.. چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 07:07 ق.ظ http://www.esanz.persianblog.com

سلام اقا امید ...چطوری پسر ..نبینم دیگه بری تو شکم شیر...خوبیت نداره...:)...اقا بخدا میدونستم این عکس پایینی خودتی...حالا کدومشی...همونی که نوشته رو لباسش وتو.....عکس به نظر میرسه قدیمی باشه....راستی امید جان چند سالته.....البته با اجازه...قربونت برم...فعلا بای

[ بدون نام ] چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 09:46 ق.ظ http://mahshid110/blogspot.com

be nazare man siemons is baba leng deraz

:))

az baghiashoon khoshgeltare

Mahshid

جودی چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:14 ب.ظ http://www.jodie.persianblog.com

زیباترین حرفت را بگو شکنجه ی پنهان سکوتت را آشکاره کن و هراس مدار از آنکه بگویند ترانه ئی بیهوده می خوانید. – چرا که ترانه ی ما ترانه ی بیهودگی نیست… چرا که عشق حر فی بیهوده نیست… حتی بگذار آفتاب نیز برنیاید به خاطر فردای ما اگر بر ماش منتی است، چرا که عشق، خود فرداست خود همیشه است… !!! jodie ... راستی بابای عزیز می خواستم از شما دعوت کنم که به وبلاگ دوم منم سری بزنید... !!! www.navok.persianblog.com شاد و عاشق باشی... !!! jodie

شاهان و سارا چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 02:15 ب.ظ http://shareshahan.persianblog.com

سلام. ممنون از ابراز نظرتون. ما از نزدیک با نابیناها آشنا هستیم. واقعا زندگیه سختیه. اما این شعر سیلور واقعا عالی بود.

سیبگل چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 04:50 ب.ظ http://sibgol.persianblog

سلام. عکس بابا لنگ دراز کجا بود؟من ندیدم!راستی آدرس ای میلم رو هم نوشتم.

[ بدون نام ] چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 06:37 ب.ظ

سلام / خوبه /بازم میام /

شیوا چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 08:44 ب.ظ

salam Omid jan
in yeki foghalade ziba booddddd

الکساندر دوما
vaghean poor mana bood


خاله نسرین پنج‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:03 ق.ظ http://nasrin161.blogsky.com

با سلام و تشکر از لطفتان
...الهی! «ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست.»؛
اگر همچنان می پسندی که محتاج باشیم.
ما را سائل کوی خود قرار داده و از غیرمستغنی ساز.
زیرا احتیاج به بارگاه تو عین استغناست.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 01:02 ق.ظ http://nana.blogsky.com

salam chetori man nayoomadam cher akheili vaghte inja che badam man pas!

بهار پنج‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 05:55 ق.ظ http://khaatoon.blogsky.com

منم متوجه شدم کلی... :)) .راستی با دیدن نابیناها بدجوری دلم میگیره.بدجور.

سعیده پنج‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 06:46 ق.ظ http://www.roiaee.persianblog.com

سلام
اون یه نفر کی بود؟ ;)
راستی من خیلی این جمله هایی رو که می نویسی دوست دارم واقعا عالیه

صبا پنج‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 02:00 ب.ظ http://antimemory.blogsky.com

سلام دوست عزیز
اول اینکه من قاصدک نیستم اسمم صباست!
دوم اینکه کارتون بابا لنگ درازو نشون میده! من تازه فهمیدم!
سوم اینکه قشنگ بود!
چهارم خیلی قشنگ می نویسی

فرزانه پنج‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 10:16 ب.ظ http://ffarzaneh.blogspot.com

آقا جان ما خودمونو کشتیم اخرش نتونستیم حتی یکی از آهنگاتو آپ لود کنیم یا بشنویم.
تو میگی چرا؟؟

خاله نسرین جمعه 23 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:11 ق.ظ http://nasrin161.blogsky.com

این جزر و مد چیست که تا ماه می رود
دریای درد کیست که در چاه می رود
این سان که چرخ می گذرد بر مدار شوم
بیم خسوف و تیرگی ماه می رود
گویی که چرخ بوی خطر را شنیده است
یک لحظه مکث کرده به اکراه می رود

مانی جمعه 23 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 10:57 ق.ظ http://parmis79.persianblog.com

سلام . حالت چطوره . دیگه به من سر نمی زنی ؟ بازم از سیلور استاین بنویس و خبر بده . موفق باشی

فرزانه جمعه 23 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:22 ق.ظ http://ffarzaneh.blogspot.com

ای بابا می دونستم خنگماا!!!
اما نه دیگه تا این حد.
ممنونم یاد گرفتم.

بهروز وثوق جمعه 23 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 05:21 ب.ظ http://vosogh.blogsky.com

سلام
بی معرفت شدی به ما سر نمی زنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد