زندگی !



زندگی آب روان وگذران است
زندگی جویباری است که اعمال ما درآن جریان دارند
و این ما هستیم که مسیر جویبار زندگیمان را باید مشخّص کنیم
مسیری که در واقع مبیّن مسیر تمام کارهای ما خواهد بود
ولی چه بسیار زمانهایی است که ما این مسیر را تعیین کرده ایم ولی به خاطربرخی موانع ، حرکت در آن مسیر برای ما بسی دشوار است .
البتّه موانع موجود مسلّماً همیشه از سوی ما نیستند و بسیاری اززمانها تمام تلاش ما معطوف به حلّ و برطرف ساختن آنهاست .
بسیاری ازموانع ومشکلات که به فرض درمسیر عشق وجود دارند مسایلی است که از خود ما ، طرز تفکّر واندیشه ما ناشی می شود.
اینکه نتوانی میزان مهروعلاقه ات را به او که درنگاهت بهترین و زیباترین است ابراز کنی مشکل کوچکی نیست عشق زیباست امّا یک سویه بودن آن مسأله ای متفاوت است که فقط شاید یک عاشق آن را درمی یابد البتّه در واقع مهمترین مشکل این است که دلت می خواهد نظر واقعی اورابدانی امّا باتوجّه به شرایط جاری امکانش برایت فراهم نیست و چه بسیارزمانهایی که به بن بست در برخورد با مسایل می رسی ونمی دانی چه کنی واز چه کسی راهنمایی بخواهی یا به چه کسی اعتمادکنی اینها چیزهای کوچکی نیستند که به را حتی از کنارآنها بگذری آن هم زمانی که عاشق باشی .
گاهی واقعاً ازانجام هرگونه واکنشی عاجز می مانی اینجاست که شاید باید قدرت صبر وشکیبایی وتحمّل سختیها در خویش را آشکار سازی البتّه باز هم نکته مهمی وجوددارد وآن اینکه
اینجا سخن از عشق است
اینجا دیگر آن خود همیشگی نیست که می خواهد به مقابله با مشکلات بپردازد
اینجا یک عاشق است که می خواهد مبارزه کند و
سخن بگوید
سخن از دلدادن ودلدادگی
سخن از حسّی شاید غریب
سخن از او
سخن از دوست داشتن
سخن از میل ورغبت به سوی او
و سرانجام اینکه
تمام وجودت دیگر به ظاهر مال توست
امّا ، این ، حقیقت نیست
ودر حقیقت تو دیگرتونیستی
بلکه تو ، او هستی
حتّی اگر که قدرت بیان محبّت را نداشته باشی
حتّی اگر نمی توانی بیان کنی که دوستت دارم
حتّی اگر ظاهرت را باز به گونه ای متفاوت جلوه گر سازی
باز تمام وجودت از حقیقتی دیگر سخن خواهند گفت
حقیقتی که تمام هستی تو با آن درآمیخته است
حقیقتی که نباید از آن هم فرارکنی
وآن چیزی نیست مگراو
عشق به اوست که تورا این گونه ساخته است
ودرنتیجه باز هم به خودت تعلّق نخواهی داشت .
وامّا...
روز و شب می گذرد تا من پس از زمانی بس طولانی باز حداقل صورت زیبایت راببینم
نمی دانم تا کی می خواهی با من این گونه باشی ؟
تا کی می خواهی این دلم را درغم عشقت ببینی ؟
تاکی باید غم تنهایی را دروجودم حبس کنم ودروازه های دلم را به روی دیگران ببندم ؟
تا کی باید به گذرزمان بیندیشم ومنتظر بمانم ؟
تا کی باید افسوس بخورم وآه ازدل برآورم آهی که تنها خودم آن را حس کنم ودیگران آن را درک نکنند؟
تاکی...؟؟؟
ولی من در هرصورت تمام رنجها را به جان می خرم
به امّید رسیدن به لبخندی ازسوی تو، به عشق تو ، به عشق وصال تو .
امّیدوارم که به این مهم هرچقدر هم اگر سخت باشد برسم ودر راه رسیدن به تو هیچگاه از سعی وکوشش دست برنمی دارم .
فقط خدایا
به من نیروی مقابله با سختیها را عطا کن . به من صبر و بردباری عطا کن ومرا هرروزامیدوارترازدیروزساز
نظرات 6 + ارسال نظر
هدی شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 06:31 ق.ظ http://kaghazesefid.blogsky.com

جذاب و خواندنی ...در ضمن اول شدم

فرهاد یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 12:50 ب.ظ http://www.farhadkey.tk

اینها هم حرف جالبی است . باید در آخر بگویم که من هم برایت آرزوی صبر و بردباری می کنم

گندمزار یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 04:14 ب.ظ http://gandomzar.blogsky.com

سلام! قشنگ بود وآمین! انشالا به هرچیزی میخوای برسی...

مریم/صورتک یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 05:23 ب.ظ http://soratak.blogsky.com

سلام بابا لنگ دراز
گاهی اوقات آدم ها حرف های دلشان چقدر شبیه به هم می شود.نوشته ات خیلی قشنگ بود.

هدی دوشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 06:18 ق.ظ http://kaghazesefid.blogsky.com

زندگی هر چه باشد بالاره باید زندگی کرد...(برای بار دوم آمدم)

تینا چهارشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 12:12 ب.ظ http://googoosh2005.persianblog.com

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
پیش من هم بیا
دوست تو تینا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد