مهربانی

مهربانی را بیاموزیم
فرصت آیینه‌ها در پشت در مانده است
روشنی را می‌شود در خانه مهمان کرد
می‌شود در عصر آهن
- آشناتر شد
سایبان از بید مجنون ،
- روشنی از عشق
می‌شود جشنی فراهم کرد
می‌شود در معنی یک گل شناور شد




مهربانی را بیاموزیم
موسم نیلوفران در پشت در مانده است
موسم نیلوفران یعنی که باران هست
یعنی یک نفر آبی است
موسم نیلوفران یعنی
یک نفر می‌آید از آن سوی دلتنگی



می‌شود برخاست در باران
دست در دست نجیب مهربانی
می‌شود در کوچه‌های شهر جاری شد
می‌شود با فرصت آیینه‌ها آمیخت
با نگاهی
با نفس های نگاهی
می شود سرشار -
- از رازی بهاری شد



دست‌های خسته ای پیچیده باحسرت
چشم‌هایی مانده با دیوار رویاروی
چشم‌ها را می‌شود پرسید
آسمان را می‌شود پاشید
می‌شود از چشم‌هایش ...
چشم‌ها را می‌شود آموخت
می‌شود برخاست
می‌شود از چارچوب کوچک یک میز بیرون شد
می‌شود دل را فراهم کرد
می‌شود روشن‌تر از اینجا و اکنون شد



جای من خالی است
جای من در عشق
جای من در لحظه‌های بی دریغ اولین دیدار
جای من در شوق تابستانی آن چشم
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت
جای من خالی است
من کجا گم کرده ام آهنگ باران را ؟!
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟

نمی‌دانم پس از مرگم چه خواهم شد؟
نمی‌خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت؟
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم
سوتکی بسازد
گلویم سوتکی باشد!
بدست طفلکی گستاخ و بازیگوش
و او یک ریز و پی در پی……
دم گرم خودش را
در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته سازد.
بدینسان بشکند دایم
سکوت مرگبارم را



 

        امید

             شکفتن دانه ای است در

  در دل خاک

            کی بارور می شود این 

  نهال

           تو می دانی آیا؟ 

 

           

حتما این مطلب را بخوانید !

( Persianblog .com )-->(زندگی ) -- >**اولین زوج اینترنتی **

خدایا ، بالاخره یه چیزی پیدا کردم که من داشته باشم و تو نداشته باشی !
---------------------------------------------------------------------------------------------
الهی ، من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریاییت نداری ! ، من ، چون تویی دارم و تو ، چون خودی نداری ... !