مهربانی

مهربانی را بیاموزیم
فرصت آیینه‌ها در پشت در مانده است
روشنی را می‌شود در خانه مهمان کرد
می‌شود در عصر آهن
- آشناتر شد
سایبان از بید مجنون ،
- روشنی از عشق
می‌شود جشنی فراهم کرد
می‌شود در معنی یک گل شناور شد




مهربانی را بیاموزیم
موسم نیلوفران در پشت در مانده است
موسم نیلوفران یعنی که باران هست
یعنی یک نفر آبی است
موسم نیلوفران یعنی
یک نفر می‌آید از آن سوی دلتنگی



می‌شود برخاست در باران
دست در دست نجیب مهربانی
می‌شود در کوچه‌های شهر جاری شد
می‌شود با فرصت آیینه‌ها آمیخت
با نگاهی
با نفس های نگاهی
می شود سرشار -
- از رازی بهاری شد



دست‌های خسته ای پیچیده باحسرت
چشم‌هایی مانده با دیوار رویاروی
چشم‌ها را می‌شود پرسید
آسمان را می‌شود پاشید
می‌شود از چشم‌هایش ...
چشم‌ها را می‌شود آموخت
می‌شود برخاست
می‌شود از چارچوب کوچک یک میز بیرون شد
می‌شود دل را فراهم کرد
می‌شود روشن‌تر از اینجا و اکنون شد



جای من خالی است
جای من در عشق
جای من در لحظه‌های بی دریغ اولین دیدار
جای من در شوق تابستانی آن چشم
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت
جای من خالی است
من کجا گم کرده ام آهنگ باران را ؟!
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد