بالاخره آسمون به خاطر عید کریسمس هم که شده برف رو فرستاد تا این روزهــــا
واقعا پاپا نوئلی باشه! البته ما که تمام مدت بارش برف توی شعبه مشغول بودیم و
نتونستیم توی این هوای زیبا پیاده روی کنیم. هر چند که تماشای ریزش بــــــرف از
داخل شعبه باز غنیمتی بود.
امشب چه حالی میده وقتی همه جا سکوت برقرار هست و دونه های درشت برف
به صورت پراکنده تو آسمون به رقص در میاد و من زیر پتو توی تاریکی از پنجره اتـاق
این صحنه رو نگا می کنم و به این آهنگ زیبای مرحوم ویگن گوش میدم...
غریبانه تلخی است
من دلم را میان دیوارها جا گذاشته ام
و آسمانم از ستاره ها تهی است
خورشید
راهش را از آغاز کوچه نگاه من کج می کند
و دریچه
دروغی است
که هر روز باروش می کنم
غریبانه تلخی است
که دست های مادرم
آن را خوب می فهمد
و آینه
خوب می شناسدش
با این همه
من هنوز هستم
پشت شمشادهای هرس شده ای
که می دانند
پشت زمستان
شکوفه ای
منتتظر نشسته است...