او سرسپرده می خواست من دلسپرده بودم
من زنده بودم اما ، انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها ، تنها بجرم این که :

او سرسپرده می خواست ، من دل سپرده بودم

یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب می شد ، وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم !!!!!!!!!!!!!


کاش..................................



عجب رسمیه رسم زمونه.............http://www.zendehrood.com/show_clip.asp?id=2

تقدیم به عشقم

پابلو نرودا

خانه ام هم دریا و هم خشکی دارد. و زنم چشمانی پر شکوه به رنگ فندق وحشی من نمی خواهم سیاره ام را عوض کنم

جرات پرواز

ای که از هرم نگاهت شمع جانم آب شد دیشب از لالایی ات بیداری ام در خواب شد دست تو پروانه شد بر گرد شمع جان من جرات پرواز تو در شعله ام بی تاب شد برکه احساس من از عشق تو سرشار بود کودک چشمان تو از اشک من سیراب شد


چه سخته ! بودن , اما دور بودن ...
چه تلخه ! خواستن اما تعجیل داشتن ...
چه غریبه ! آشنا اما غریب بودن ...
چقدر شیرینه ! دنیای بی ریا داشتن ...
تجربه ی حس و حالی که هرگز نداشته ایی ...
دوست داشتنی که هرگز تا بدین حد نطلبیده ایی ...
عشقی که خواستی و می خواهی ... و خواهی خواست ...
وجودی که مبهم است و گنگ... و تو عاشق این ابهام ...
دلی که پر است از پیچ و خمهایی که هرگز نپیموده ایی ...
چشمهایی که غرق آنهایی ... دستهایی که نیازمندشانی ...
شانه هایی برای راست ایستادنت ... برای گریستنت ...برای طلبیدنت ...
دلی برای تاختنت , کاشتنت , خواستنت ...
دلت تنگ ست برای وسعت حضورش ...
و چشمانت میل باریدن از این جبر زندان رندان را دارند ...
هر کلام و هر نگاه یاد آور سوز جبر جدایی ست ...
و هر قدم که نزدیکتر می شوی دوری راه را بیشتر از پیش می یابی ...
صبر می خواهی ...مرگ جبر را خواهانی ...
شرم داری از خواهشهایت , در عین نعمت خواستن هایت , با وجودش طلب دیگری از خدا داشتنت...
اما صبر را خواهانی ... و خدا تنها تسکین دلت , ناجی امید فردایت و رهایی بخش تمام هستی ات ...

""""""""""""""""""""دوستت دارم """"""""""""""""""""