آسمان مشتش را بسته است ژمین مشتش را بسته است درخت مشتش را بسته است من مشتم را بسته ام آسمان مشتش را باز می کند <<<<باران می بارد زمین مشتش را باز می کند>>>>جویباری می شود درخت مشتش را باز می کند <<<<سیب پدیدار می شود من مشتم را باز می کنم نگاه کن!!!!!! باران و جویبار و سیب در مشت من است زندگی در مشت من است

دلواپسی



دلم این روزها خیلی بهانهُ تو رو میگیره. هوای دیدن تو زده به سرش .
این دلشوره ؛ این دلواپسیِ لعنتی ام دست از سرم بر نمی داره .
می دونم .... می دونم همش بهانه ست ؛
بهانه برای با هم بودن .
...........
ولی می دونی.. من که می دونم تو کسی هستی که هستی ؛ پس دلواپسی برای چی؟ !

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند



طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم




بزرگتر که شدیم
همقد بعضی درختهای کوچکتر ،
دیگر نگاهمان برای دیدن سیبی بر شاخه به هوس نیفتاد ،!!!!!!!
دیگر دخترک همسایه ، جز در چند نقطه خلاصه نمی شد ،
و ما دروغ گفتیم
به او ، به دیگری و به خود
چندان که خود نیز ایمان آوردیم .
اما زمان دینی به ما نداشت
گذشت و سیب از شاخه افتاد
گذشت و من و او ، من و دیگری سپری شدیم ،
پیر و فرتوت
و بر شاخه های لخت ، حسرت یک برگ بر جای .

۱ حقیقت !!!!!!!!!!!

دیگر هیچ قناری عاشقی نخواهد نشست
بر شاخه های این درخت
که من بر آن تکیه داده ام .
هیبت مردگان زندگان را می هراساند .

به پای عابری لبخند به لب
که هر روز از این راه می گذشت
رنجیر خورده است .
هیچ قناری عاشقی دیگر نخواهد نشست
بر شاخه های این درخت ،
و من صبر خواهم کرد
به پای عابری لبخند به لب

که هر روز از این راه می گذشت .

برای تو ...