-
التماس دعا
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1383 12:45
نه ، نمی گویم بار خستگی ام را بر دوش بگیر حرف من چیز دیگریست من می گویم تنها شبی به میهمانی این قلب بیمار بیا و اندکی درد سقوط خاطره ها را التیام بخش یادت هست که گفته بودم تو مرحم مهری برای قلب بیمارم .
-
مرا اندکی دوست بدار ولی طولانی
جمعه 29 خردادماه سال 1383 17:00
جلوی من قدم برندار، شاید نتونم دنبالت بیام، پشت سرم راه نرو، شاید نتونم رهرو خوبی باشم، کنارم راه بیا و دوستم باش. شما از کدوم دسته دوستها هستین؟ دسته اول آدمایی که دوست رو برای طی کردن پله های ترقی خودشون می خوان و فقط این براشوت مهمه که دوستشون منفعتی براشون داشته باشه در غیر این صورت اون رو رها می کنن. دسته دوم...
-
ترنج
دوشنبه 25 خردادماه سال 1383 15:48
در اینکه نباید در مقابل کاری که انجام نمی دهیم انتظاری داشته باشیم ، شکی نیست ؛ با این حال توقعی است که همه ما داریم و اسمش را امید می گذاریم ! «ا دگارواتسون هاو » تو رنج کشیدی با رنگ های پریده ترنج کشیدی زلیخا آمد یوسف را نیاورد تباه شد در دست های ما ترنج هر چه باشد نقش برقالی ترنجی می روید به هیات دلی پوسیده چی می...
-
فردا دیره از همین حالا
جمعه 22 خردادماه سال 1383 20:10
آسمان دلم ابری است و چه زیباست که غم آن را با گریه سبک کنم. اشک در آستانه چشمهایم خیمه زده و من قایق اندیشه ام را بر خلاف جهت زمان به عقب می رانم لحظه هایی را به یاد می آورم که به سرعت باد گذشتند... حتماً برای همه شما هم پیش اومده که گهگاه به گذشته فکر کنید و افسوس لحظه هایی رو که گذشتن بخورین یا موقعیتهایی رو که از...
-
از آشناییتون خوشحالم
پنجشنبه 21 خردادماه سال 1383 21:07
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم سلام دوستای خوبم من یاس هستم،از آشناییتون خوشحالم و این افتخار رو دارم از این به بعد در این وبلاگ با شما باشم. یه تشکر گنده هم به امید بدهکارم که به من این اجازه رو داده امید جان ممنونم. و امیدوارم امید از این کارش پشیمون نشه . خیلی خوشحال میشم که...
-
چرا دست به کار نمیشی؟!
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1383 00:24
یک لحظه آفتاب خاطره ، یک هفته باران را از بین می برد ! روزی پسری که از لحاظ قیافه و تیپ چیزی کم نداشت ، با تعجب به یک سالک گفت که دختری خوش سیما با شرایط عالی که همه آرزوی همسری اش را داشتند ، با پسری قد کوتاه و چروکیده ازدواج کرده است و هیچ چیز جذابی در تیپ و قیافه او وجود ندارد . آن پسر خوش سیما می خواست بداند...
-
هر کسی از ظن خود شد یار من !
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1383 00:53
دوست واقعی شما کسی است که هیچ احتیاجی به شما ندارد ، اما باز هم دوست شماست . می نشینم بر لب رود من شتابان لحظه ها را می شمارم. روی لبخند گل یاس غربت آیینه ها را می نگارم. من برای دیدن تو با شب درد آشنا پیوند خوردم نیستی تو من پر از رنج کویرم. اووووف ! 6,000,000,000 آدم ! بعدش من اینجا ....! مشکل از منه یا اون...
-
انتظار...
جمعه 8 خردادماه سال 1383 01:00
زندگی چون کودکی است که برای به خواب نرفتن اش باید مدام سرگرمش کرد! گل های باغچه گذر زمان را نوید می دهند اینجا من روز بازگشت تو را ترسیم می کنم . تو آن قدر به عشق من ایمان داری که آن را با خود به راه های دور می بری در کاسه دستانت . من اینجا آمدن تو را انتظار می کشم و بوسه های زمان را می دزدم . زمان بسنده نیست تا...
-
چهار همسر پادشاه
یکشنبه 3 خردادماه سال 1383 09:12
در روزگاران کهن پادشاهی در کنار چهار همسرش زندگی می کرد ، اما هرگز آنها را به یک میزان دوست نداشت و میان آنها تفاوت قایل می شد ، به این ترتیب که همسر چهارمش را بیش از دیگران دوست داشت و با تمام ثروتش او را می پرستید . این قضیه در مورد همسر سوم هم صدق می کرد . اما به مراتب کمتر از همسر چهارم و تنها در هنگام ملاقات با...
-
نگاه نو
جمعه 1 خردادماه سال 1383 00:38
در زندگی زخم هایی است که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد .... این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد ، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمد های نادر و عجیب بشمارند... من فقط برای سایه خودم می نویسم که جلوی چراغ به دیوار افتاده است ، باید خودم را بهش معرفی کنم . در...
-
یکسال گذشت ...
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1383 07:35
و عشق ُتنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ... مرا رساند به امکان یک پرنده شدن قربون سهراب برم با این شعرهای نابش! یکسال گذشت ! ۳۵۶ روز پیش در فردا روزی بود که من وبلاگ نویسی رو شروع کردم .... اولین پست رو می تونید اینجا ببینید ! همش دو خط نوشته بودم ! آخی ....خودمونیم چه بچه باحالی بودم اون موقع ها! یادش به...
-
تردید ....
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1383 04:29
دیروز از صبح با یکی از دوستام رفته بودم نمایشگاه کتاب و تا غروب اونجا بودیم.... با وجود این باز نتونستیم به طور کامل همه سالن ها رو ببینیم ........ اول سالن مطبوعات سر زدیم ... بعدش رفتیم نمایشگاه عکس بام شکسته بم که واقعا عکس های توی این نمایشگاه بود که عمق فاجعه رو توی بم نشون می داد. کاش دوربین دیجیتال بود تا اون...
-
تولد!
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1383 08:43
شرار غم ز وجودم زبانه می گیرد ز گریه مرغ دلم آب و دانه می گیرد نه آرزوی بهشتم بود و نه شوق وطن دلم به یاد مدینه بهانه می گیرد میلاد حضرت محمد رسول الله (ص) و امام صادق (ع) را تبریک عرض می کنم . جالب اینه که امروز تولد خودمم هست! به جز یه نفر هم هیچکی یادش نبود :)) همه روز تولد هدیه می گیرند ُما سنت شکنی می کنیم هدیه...
-
بی سرزمین تر از باد
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1383 16:19
باد اسب است گوش کن چگونه می تازد از میان دریا ، از میان آسمان می خواهد مرا با خود ببرد گوش کن که چگونه دنیا را به زیر سم دارد برای بردن من! مرا درمیان بازوانت پنهان کن تنها یک امشب پابلو نرودا مصطفی جان امیدوارم هر جا که هستی سالم و سلامت باشی .
-
رهایی
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1383 09:31
دیشب قلبم اونقدر درد می کرد که نمیتونستم بخوابم ... چشام روی هم نمیرفت . انگار یه وزنه خیلی سنگین روی قلبم بود .. دوست داشتم داد بزنم اما هیچ صدایی از توی حنجره ام خارج نمیشد . مثل جنازه ها افتاده بودم . حتی نمیتونستم پتو رو روم بکشم ُ آخه رو قلبم سنگینی می کرد ... فقط هر از چند گاهی قطرات اشک از چشام جاری میشد .......
-
چشم جادو
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1383 06:09
کالبدشکافی لبخند : اون روز استاد الهی قمشه ای بازم حرف جالبی زد! این آدم واقعا کارش درسته . گفت ---> "وقتی شخصی به شما لبخند میزنه از این کار میتونه دو تا منظور داشته باشه. یا داره به خود شما لبخند میزنه! و یا اینکه به آرزوهای خودش لبخند میزنه! واقعا جالب گفته! امیدوارم هر کسی وقتی شما رو می بینه و لبخند میزنه فقط...
-
چرت و پرت !
شنبه 29 فروردینماه سال 1383 13:30
زندگی زیباست ... نه به زیبایی حقیقت .حقیقت تلخ است اما نه به تلخی جدایی... و جدایی سخت است ولی نه به سختی تنهایی دو رمان : یه زمانی اگه وقت می کردم رمان می خوندم ...... 2 تا از کتاب هابی که خوندم و فکر می کنم تاثیر زیادی روی من گذاشتند اینا بودند : بلندی های بادگیر نوشته امیلی برونته : سهم سگان شکاری نوشته امیل زولا :...
-
در انتهای خط...
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1383 05:08
I want ask of God loudly “Why do you create me?! Why? Please tell me , ...........جوابیه یه بنده خدا! when you dont even know how to speak english and how to talk properly like a human,please dont talk.....you should say i want to ask god loudly that why did you create me??????this is english not that crap ممنون از...
-
اندرزهای زندگی
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1383 10:00
کتاب اندرزهای زندگی نوشته جکسن براون . او این کتاب را به عنوان هدیه ای برای پسرش شروع به نگارش کرد و تمام تجربیاتش را در یک مجموعه دو جلدی تهیه کرد. براون می گوید چیزی که من فکر می کردم فقط کار چند ساعت است . چندین روز به طول انجامید هنگامیکه آنرا به پسرم دادم لحظه فوق العاده ای بود من تمام آن چیزهایی را که درباره یک...
-
سه نفر ایرانی
سهشنبه 11 فروردینماه سال 1383 10:03
سه نفر ایرانی فرضیه: سه نفر ایرانی در موقعیت های مختلف قرار می گیرند. آنها در این موقعیت ها چه خواهند کرد؟ 1)در یک کوپه قطار در فاصله وین تا فرانکفورت، روی سه صندلی کنار هم: هر کدام یک کتاب یا مجله فرنگی دست شان می گیرند که معلوم نشوند ایرانی اند و برای احتیاط موبایل های خود را هم خاموش می کنند. و در صورت امکان جای...
-
آنشرلی با موهای قرمز
چهارشنبه 5 فروردینماه سال 1383 08:34
«اللهم لا اله الا انت ، سبحانک و بحمدک رب ظلمت نفسی فاغفرلی انک خیر الغافرین » خدایا! معبودی جز تو نیست ، تو پاک و منزه هستی ، تو را ستایش می کنم ، من به خود ستم کردم ، مرا ببخش که تو بهترین بخشندگان هستی. آنشرلی با موهای قرمز یادتونه که؟ من که خیلی فیلمش رو دوست داشتم ….. آهنگ فیلم فوق العاده بود. مخصوصا با صدای...
-
سال جدید
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1383 07:44
اینم از سال جدید! روز اول =فوت یکی از اقوام! :( خدا خودش بقیه سال رو به خیر بگذرونه! شبی است بارانی ، مملو از رنجهای روزگار، مملو از قصه هائی که به آنها عادت کرده ایم و شاید این باران برای صیقل دادن آنها باشد. امشب بام تمام خانه های شهر بارانی بود و همه را شست . در شب بارانی به آسمانی زیبا نگاه کردم در درون صدائی می...
-
سال نو خوبی داشته باشید.
سهشنبه 26 اسفندماه سال 1382 09:49
نکته: عکس رو کوچیک کردم! چون دوستای زیادی گفتن که نمیتونن ببیننش! امیدوارم همه دوستان سال خوب و سرشار از موفقیت داشته باشند .. یه شعر : یوسفم ، سلام دوباره خونه بوی تو گرفته از شمیم بوی عطرت غم و غصه ام برفته ی وسفم ، بیا که امشب شب جشن شادیمونه چادر شب عروسی سرمه بین همونه یوسفم من به این حرفها عادت دیرینه دارم چه غم...
-
خدایش با او صحبت کرد!
پنجشنبه 21 اسفندماه سال 1382 09:36
خدایش با او صحبت کرد .... خدا از من پرسید: « دوست داری با من مصاحبه کنی؟ » پاسخ دادم: « اگر شما وقت داشته باشید » خدا لبخندی زد و پاسخ داد : « زمان من ابدیت است... چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟ » من سؤال کردم: « چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟ » خدا جواب داد .... « اینکه از دوران کودکی...
-
سفر
یکشنبه 17 اسفندماه سال 1382 07:01
حرف دل : صدا کن مرا ، صدای تو خوب است . صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید سفر : تلفن زنگ می زنه : فلانی ، بریم کوهنوردی؟ بریم یه گشتی توی یکی از روستاهای زیبای اطراف بزنیم؟ - بریم ، دادش! یا علی! یا علی گفتیم و عشق آغاز شد.... خلاصه این جوریا بودش که .. ما روز جمعه به اتفاق 7 تن از...
-
بیلیارد!
جمعه 15 اسفندماه سال 1382 05:54
+عکس خوشگلیه ،مگه نه؟! از این سایت کوربیس خیلی خوشم میاد J پر از عکس های ناب هستش. حرف دل: یقه کتت را برنگردان دیوانه! زیر نور مستقیم آفتاب تابستان ، کلانتر بودنت را برای کدامین دزد به نمایش می گذاری؟ اینجا سرزمین صداقت دستهایی است که با سنجاق سر توطئه در نمی گشایند.امن و امان است ، زیرا که تمام سرمایه ها را گردباد...
-
عاشورا
چهارشنبه 13 اسفندماه سال 1382 09:59
رقیه ، روی پیکرم نیفتـد الهی الهـــــی دست کسی به دخترم نیفتد الهـــی الهی چادرت از سرت نیفتــد الهـــــــی الهی دست کسی به معجرت نیفتد الهی الهی این جملات قسمتی از صحبت های اما م حسین با حضرت زینب موقع وداع در روز عاشورا بود که دیروز وقتی داشتم تلویزیون نگا می کردم حاج سعید حدادیان با چه حرارتی توی مسجد دانشگاه تهران...
-
وهم و سقوط
سهشنبه 5 اسفندماه سال 1382 02:58
عقاب جوان و مغروری در آسمان اوج گرفت . تا جایی رفت که بیشتر سوزش آفتاب را حس کرد . تمام سطح زمین را با چشم تیزبینش کاوید.ماری را دید که با پیچ و تاب در میان درختان جنگل و دره ها پیش می رود. آن را شکار مناسبی یافت. گلوله وار خود را رها کرد. زمان شتابان می گذشت . شکارچی با شدت به سطح آب برخورد و در آن فرو رفت. پس از...
-
همه چیز !
دوشنبه 27 بهمنماه سال 1382 07:42
بارانـــــــی باید ... همه چیز گاه اگر کمی تیره می نماید... باز روشن می شود ، زود تنها فراموش مکن این حقیقتی است بارانی باید ، تا که رنگین کمانی برآید و لیموهایی ترش تا که شربتی گوارا فراهم شود و گاه روزهایی در زحمت تا که از ما ، انسانهایی تواناتر بسازد. خورشید دوباره خواهد درخشید ، زود خواهی دید . If every things...
-
برای تو...
پنجشنبه 23 بهمنماه سال 1382 01:00
برای تو می نویسم برای جوانه هایت برای قامت نازک خیال برای اندیشه هایت و برای عشق که در سینه ی تو می روید برای تو می نویسم برای چشمهای روشنت برای جهانی که از نگاه تو می شکفد و « فردا» که به نام تو از افق بر می آید زخمه های باد بر تارهای این جگور زمستانی و آوازهای موهوم در شبستانهای خاطره و این ، نه که افسانه ی خواب...