رقیه ، روی پیکرم نیفتـد الهی الهـــــی
دست کسی به دخترم نیفتد الهـــی الهی
چادرت از سرت نیفتــد الهـــــــی الهی
دست کسی به معجرت نیفتد الهی الهی
این جملات قسمتی از صحبت های اما م حسین با حضرت زینب موقع وداع
در روز عاشورا بود که دیروز وقتی داشتم تلویزیون نگا می کردم حاج سعید
حدادیان با چه حرارتی توی مسجد دانشگاه تهران می خوندش ....
جدا میشه با شنیدن این جملات می شه جلوی اشک رو گرفت؟!
+ یه عاشورا دیگه اومد و رفت .. چه روز دلگیری بودش :(
اصولا جمعه ها روزای دلگیریه و آدم دلش مخصوصا غروبا بدجوری میگیره ..
اما با این وجود روز عاشورا یه چیزه دیگه ای هستش! خیلی دبگیره .. خیلی...
آفتاب یه جوریه . آسمون دلش گرفته .. واقعا روز عجیبی هستش..
کاش روز عاشورا کربلا بودم .. کاش منم جزو اون کسایی بودم که کنار حرم حضرت
ابولفضل شهید شدند.. خوش به سعادتشون.
امسال عاشورا برام خیلی خوب بود .. یه بغضی داشتم که تونستم ..خالی کنم ..
راستی زمونه خیلی بدی شده .. آدم با معرفت خیلی کم پیدا میاد.. اگه شما
سراغ داشتید به ما هم خبر بدید...
خدا جون شکرت J
سلام
میگم کاشکی من هم اون موقع کربلا بودم
راستی تا چند وقت دیگه لینک شما را در وبلاگ قرار میدم. خوشحال میشم شما هم لینک بدهید.
موفق باشید.
سلام
من هم تسلیت می گم
سلام. من لینک شمارو گذاشتم...
آقا تبریک.
سلام. من برعکس تو..... روز عاشورا بیشتر دلم وا شد!! یعنی اول روز حالم گرفته بود اما بعد یه حس خاصی داشتم! انگاری سبک شده بودم! عصر بچه ها رفتن بیرون. من موندم خونه! ساعت به ۱۰ رسید! اینقدر دلم پر بود که جلو مامان بی اختیار زدم زیر گریه! اما آخرای شب دیگه یه حس خوب داشتم. شاید با خاطر این بود که ........... حالا.... آدمای با معرفت زیادن امید جان! نمونشو همینجا بین بچه های بلاگر میشه دید! من سراغ دارم! یکیش خودت!!!! اگه خواستی معرفیم می کنم! ......فعلا یا علی