احمدی نژاد و یک خبر سوخته!

1-آقای محمد رستمی صفا مدیر عامل کارخانه نورد و پروفیل صــــفا واقع در کیلومتر  5  

اتوبان ساوه-تهران. (ضمنا از آقایان هاشمی رفسنجانی و محسن رضایی به عنوان سهام

داران اصلی این کارخانه عظیم صنعتی نامبرده میشه!)

 

2- آقای عقیلی، ایرانی مقیم امارات و صاحب شرکت های گروه العقیلی.

 

این آقایان همان هایی هستند که بدهی 1000 میلیارد تومانی به بانک پارسیان دارند و

آقای رئیس جمهور تهدید کرده در صورت نپرداختن این بدهی ها در 15 روز آینده اسـامی

آنها را برای ملت شهید پرور ایران اعلام خواهد کرد. شاید شما هم از این ماجرا و افـــراد

اطلاع داشتید. گفتم بد نیست اینجا بگم تا اگه خدا نکرده آقای احمدی نژاد فراموش کرد

شما در جریان باشید.

گم شدن

 

با گمشدگان سخن مگویید

من گمشـده ام مرا مجوئید

 

+ آهنگ Yacatan

بازم موسیقی بی کلام!

 

پ.ن با فیلم سینمایی "یک داستان ایتالیایی" تا حدود بسیار زیادی احساس نزدیکی میکنم.

 

رکورد دار!

 

من اینجا بس دلم
تنگ است ...
و هر سازی که می بینم، بد آهنگ است...
بیا ره توشه برداریم،
قدم در راه بی برگشت
بگذاریم...
ببینم آسمان هر کجا،
آیا همین رنگ است؟!

 

از این پارتی بازی ها و ناحقی ها زیاد دیده بودم و  این بار خودم قربانی شدم. یکبار دیگر

طعم تلخ رابطه بازی و باند بازی رو چشیدم. خیلی تلخ و دردناک بود. :(  بد موقعی بود!

یعنی تا کی؟

 

رکورد دار!

فکر کنم به طور یقین حداقل در جامعه وبلاگستان از این نظر رکورد دار باشم!

پدر و مادر، عموها و زن عموها، دایی ها و زن دایی ها، خاله ها و شوهر خاله ها، عمه و شوهر عمه

همگی بیسواد! نبود؟!

باید برم سراغ برادران گینس و بگم که توی کتابشون ثبت کنند!

 

+ آهنگ Final_Statement  از Tangerine dream

   این آهنگ دل من یکیو که میلزونه.

 

پروردگارا! به بزرگی این ماه عزیز بیماران همه ما را شفای عاجل عنایت بفرما.

 

 

ساده رنگ

 

هر که با مرغ هوا دوست شود خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود.

 

                                                            image from http://payizan.blogsky.com

آسمان، آبی تر

آب، آبی تر

من در ایوانم، رعنا سر حوض.

 

رخت می شوید رعنا.

برگ ها می ریزد.

مادرم صبحی می گفت: «موسم دلگیری ست!»

من به او گفتم: «زندگانی سیبی ست، گاز باید زد با پوست.»

 

زن همسایه در پنجره اش، تور می بافد،

من «ودا» می خوانم، گاهی نیز

طرح می ریزم سنگی، مرغی، ابری.

 

آفتابی یکدست.

سارها آمده اند.

تازه لادن ها پیدا شده اند.

من اناری را، می کنم دانه، به دل می گویم:

«خوب بود این مردم، دانه های دلشان پیدا بود!»

می پرد در چشمم آب انار: اشک می ریزم.

مادرم می خندد.

رعنا هم.

                                                سهراب سپهری

 

 

+ آهنگ زیبای Melrose  از Tangerine dream

   موسیفی بی کلام معروف و زیبایی هست.

 

 

* حتما داستان اون زن رو شنیدید که وقتی شوهر، برادر و پسرش به زندان می افتند

   قاضی به زن میگه تو فقط یکی از این سه نفر رو میتونی آزاد کنی و بقیه حبس ابد!

   زن با دلایل خاص خودش درخواست آزادی شوهر خودش رو میکنه.

   به نظر شما زن کار درستی انجام میده؟! نظــر من اینه که بهترنی کار رو انجام داده.

   وقتی دو نفر شریک زندگی میشن باید فرد مـــــورد نظر از بچه و برادر و خواهر براش  

   مهم تر باشه اگه نبود! نباید ازدواج کنه. اون روزی تلویزیون یه فیلمی نشون میداد که

   توی اون مرد به زن باردار خودش گفت: " ژاله! دوستت دارم، به خاطر پردیس!" پردیس

   اسم بچه ای بود که در راه بود. این جمله واقعا مسخره هست.

   نمیدونم چرا دارم این چیزا رو اینجا میگم. ولی خوب بد نیست این نوشته ها رو داشته

   باشم. از بزرگترین نعمت ها در خانواده این هست که زن و مرد همدیگر رو واقعا دوست

   داشته باشند و برای هم احترام قائل باشند. به خصوص در حضور فرزندان و سایرین. در

   ضمن نحقیر و سرزنش یکدیگر و یا فرزندان بزرگترین اشتباه در کانـــــون خانواده هست.

   در آخر اینکه، آهای اونایی که فصد ازدواج دارید؛ لطفــــا قبل از تصمیم برای ازدواج خوب

   فکر کنید. اول از هــــمه ببینید که خودتون رو خوب شناختید یا نــــــه؟ اگه می بینید آدم

   نیستید، تو رو جون مادرت ازدواج نکن! نکته آخر اینکه تربیت صحیح فرزند کم الکی نیست.  

 

* یکی از بدی های پایان دوران آش خوری (سربازی) اینه که هر جا بری، با چند تا سوال

   تکراری هست که مواجه میشی...

1- خدمتت تموم شد یا نه؟!

2- حالا میخای چیکار کنی؟ جایی مشغولی؟

3- نمیخای زن بگیری؟! (لااقل نمیگن نمیخای ازدواج کنی؟)

4-  نمیخای ادامه تحصیل بدی؟

   و ...

 

خاکسترهای زمان

 

یادم باشد خاطرات را فراموش کنم اما شکوفه های هلو را از یاد نبرم.

                                                      دیالوگی از فیلم خاکسترهای زمان

 

به دوستدارن سینمای معناگرا توصیه میشه حتما این فیلم رو ببینید. امروز بعد از ظهر

تکرارش در برنامه سینما 4 پخش میشه.

 

_____________________________________________________

 

مرد جوان روی نیمکت پارکی نشسته بود و به گذشته، حال و آینده نامعلوم خود

فکر می کرد...

 

یه آشنا در حالی که از کنارش رد میشد...

- حاجی! نبینم تنها نشسته باشی!

 

یه غریبه بهش نزدیک میشه و ...

- ظاهرا شما هم مثل من اینجا تنها هستید، اجازه هست کنارتون بنشینم؟!

و ...

 

مرد جوان به این فکر می کرد که روز به روز دایره تنهایی اش داره بزرگ و بزرگ تر

میشه و او هیچ مقاومتی در برابرش نمیکنه. مثل این شعر سهراب ...

 

" صدای همهمه می آید/ و من مخاطب تنهای بادهای جهانم/ و رودهای

جهان رمز پاک محو شدن را/ به من می آموزند..."

___________________________________________________

 

+ دو تا آهنگ خوشگل و آرامش بخش از Vanessa Williams  

                         اولی ، دومی

    مناسب برای احوالات ناخوش این روزهای من

 

پ.ن دو هفته ای میشه که نت نیومدم. به جـــز یه بار که اونم برای یه پست فوری اومدم.

       معلوم نیست باز کی بتونم بیام.