« دوستی جاودان است... »

نمیدونم الان که باهات حرف میزنم هستی یا نه.....به من گوش میدی؟
اما امیدوارم به اینکه بخونیش.

این روزا دلم خیلی هواتو میکنه.نمیدونم دلم برای توتنگ میشه،برای صدات،یاواسه حرفایی که میزنی ومی زنم وهیچکس دیگه نه میگه و نه می شنوه.

شاید یه روزی واسه همیشه از دستت بدم،و این دست من نیست.امامیخوام بدونم بین این همه حکمت و قانون جایی واسه یه تبصر? سه کلمه ای نبود...؟

اینو بارهااز تو و خودم و خیلیای دیگه سوال کردم.ابن چیزیه که بیش ازهرچیزاین زندگی روکسالت بارو «لج درآر» میکنه...

این روزا دلم خیلی هواتو میکنه.نمیدونم شاید هر وقت دلم میخواد از این خیابونا واین مردم فرار کنم ٬اینقدر نبودت رو احساس میکنم.هروقت دلم هواتو میکنه دیکه میدونم چـِمِه...

این اون موقعیه که میخوام از تمام چیزای سخت و تکراری فرار کنم.این مثل حل کردن یه مسأله ریاضیه،تا وقتی که روی کاغذ نیاریش حل نمیشه.

حالا میفهمم که تو فقط یه آدم نیستی،....تو یه تفکری،یه هوا که خیلی مواقع خلع های
ذهن و زندکی و احساس آدم وپـُرمی کنه...

تو...یه صدایی که بین این همه صدای تکراری و گوشخراش،یه ندا که بدی این گوش خسته ام
صدای آشناتو تشخیص میده.

تو... واما تو.... تو یه خاطره ای ،یه یاد ازخیلی روزا پیش که یادآوربهترین روزای زندگیه...اما نه،
این نیست اون چیزی که اینقدر مهمت میکنه.

تو...یه اصلی که من خیلی دوسش دارم.

تو شاید اون معنی زندگی باشی که خیلی از آدمایی که میشناسم فراموشش کردن.
تمام اینا کافیه واسه غصه خوردن...

تمام اینا کافیه واسه اینکه یاد اون تبصر? تصویب نشد? سه کلمه ای بیفتم که میگه:
« دوستی جاودان است... »