برای ۱۶ آذر

الان از میدان انقلاب میام. ساعت 15:30 که از شعبه که زدم بیرون برخلاف هر روز که از مترو استفاده میکردم تصمیم گرفتم تا پیاده به سمت دروازه دولت برم تا از بی آر تی استفاده کنم و ببینم  وضعیت میدان انقلاب به په صورت هست. آخه از بعضی از مشتریان شنیده بودم که سمت انقلاب شلوغ هست. 

 اتوبوس از میدان فردوسی که گذشت ترافیک سنگین شد و من وقتی مردم رو توی پیاده روها دیدم تصمیم گرفتم پیاده شم. چهار راه ولیعصر خیلی ازدحام بود و من پیاده شدم. نیروهای ضد شورش دائم به این طرف اونطرف لشگرکشی میکردن. مردم در خیابان های اطرف جمع شده بودن و خیلی ها در حال تردد به سمت میدان انقلاب و بالعکس بودند. کاملا مشهود بود که همه برای اعلام حضور خودشون رو به اونجا رسونده بودن. متاسفانه شاهد باتوم خوردن چند تا از هموطنام بودم. به پیرزن و پیرمرد رحم نمی کردن. بیشتر ضاربان لباس شخصی هایی بودن که باتوم به دست مردمی که شعار میدان و یا اجتماع میکردن با پرخاش پراکنده میکردن. به مشت بچه بسیجی که دهنشون بوی شیر میداد.

آفرین به زنان تهران! واقعا برام جالب بود حضور مادرانی که همراه با دخترشون اومده بودن تا اعلام حضور کنند. وقتی از کنار همدیگه رد میشدیم و همدیگر رو میدیدم انرژی میگرفتم و قوت فلب. اینکه احساس میکردیم تنها نیستیم. از 12 فروردین به سمت انقلاب خیابون رو بسته بودن و کسی حق عبور نداشت و باید از خیابون های پایین یا بالا میرفت. میان بر زدم و اومدم سمت انقلاب اونچا هم شلوغ بود. ترافیک شدید. همه به همدیگه نگاه میکردن و زیر لب زمزمه میکردن.

تصمیم گرفتم به یاد 25 خرداد پیاده برم خونه و تا بهبودی پیاده رفتم. ترافیک سنگین بود و مردم دائم در حال رفت و آمد. خوشحال بودم از اینکه حداقل تونستم کوچکترین کاری که از دستم بر میامد انجام بدم. با وجود مشغله زیاد اینا رو اومدم اینجا مکتوب کنم تا این روزها رو فراموش نکنم.

حکومت به کفر باقی می ماند اما به ظلم نه...

  

شانزدهم آذرماه یکهزار و سیصد و هشتاد و هشت. ساعت 18:00