الو... الو... خدایا خدای قشنگم اومدم بهت بگمدلم میخواد بزرگ بشم ولی متفاوت! دلم میخواد
بزرگ بشم تا لحظه به لحظهبیشتر و بیشتر عظمت و قدرت و حمایتت رو حس کنم. اگه بزرگ نشم هیچوقتنمیفهمم تو اون شبهای بیکسی کی به دادم
میرسید تا تو دنیای پرهرج و مرجآدم بزرگها دوام بیارم. اگه بزرگ نشم هیچوقت نمیفهمم کی بود که روزهامرو با عشق رنگین میکرد و لحظههام رو با
آرزوی بزرگ شدن، مرد شدن، خانمشدن جلوهای رؤیایی می داد. اگه بزرگ نشم مثل غنچهای میشم که هیچوقتگرمای آفتاب رو روی پوستش حس نکرد، طعم
شبنم صبحگاهی رو نچشید.
نه! خدایا اجازه بده بزرگ بشم! اجازه بده رشد
کنم ولی لطفا به من این لطف روبکن تا به جای اینکه شمعهای کیک تولدم نشونه گذر سالهای عمر من باشه تاهر سال به من بگه تا آخر خط، چند تا شمع
و چند تا کیک دیگه مونده به پشتسرم نگاه کنم اون همه کیک اون همه شمع اون همه روز و شب با تو بودن این روببینم. اونوقته که مثل بقیه نیستم که
چشمام به ته جاده مه گرفته روبروخیره شده باشه بلکه چشمام به اون همه خوبی و لذت چشیدن طعم زندگی زیر گذرلحظههاست. اونوقت محاله من هم بشم مثل
بقیه و تو روزمرگیهای گنگ زندگیدست مهربونت رو فراموش کنم.
تیلدا
خیلی دوست دارم
بنویسم اما وقتی یه مدت طولانی نمی نویسی و خیلی حرفا هست که میخای بزنی و بنا به
دلایل مختلفی از جمله کمبود وقت نمیشه زد و یا تاریخ مصرفشون میگذره دیگه دست و
دلت به نوشتن نمیره و شروع دوباره سخت میشه.
از طرفی خیلی
حرفا رو نمیشه زد یعنی اونقد حرف در موردش زیاد هست که اگه بخام مختصرش رو بگم حق
مطلب ادعا نشده و به ناچار ترجیح میدم توی ذهنم همچنان باقی بمونه شاید یه روزایی
اومد که فرصت بیشتر بود تا ه نگارش دربیان.
امسال به نیمه
خودش رسید. چه زود گذشت. روزها و ماههای پرفراز و نشیبی به این مردم و جامعه و
مملکت ما گذشت و میگذره. منم جزئی از این مردم هستم. این روزها دغدغه های خیلی
زیادی داشتمو دارم. خودم رو غرق در کار و
بورس و تحصیل و انتخاب واحد و خانه و ... کردم تا به برخی مسائل و بعضی چیزا فکر
نکنم. اونقد کار برای انجام دادن و سوژه برای
فکر کردن دارم که فرصت دنبال کردن سریال پریزن بریکی که خریدم رو ندارم! فرصت مطالعه
جسارت و امید باراک اوباما رو ندارم! کلی فیلم و کتاب دیگه هست که ندیدم. فرصت نمیکنم
ایمیل چک کنم! فرصت نمیکنم به مدیر گروه ایمیل بزنم! فرصت نمیکنم به خیلی از وبلاگ
هایی که یه زمانی هر روز چک میکردم سر بزنم. آخرین باری که وبلاگ یک پزشک رو خوندم
یادم نمیاد! یه زمانی توییتر رو میشد از طریق موبایل چک کردم و با جی پی آر اس
اونجا نوشت که یه عده از خدا بی خبر مسدودش کردن! البته همچنان زمان زیادی پرت میره! باید سعی کنم
مدیریت کنم و از زمانم استفاده مفیدتری کنم. بورس خیلی چیزا بهم یاد داده! البته اینها
یه اپسیلون هم از چیزایی که باید یاد بگیرم نمیشه. البته غرق اینهمه مادیات شدن دلیلی
بر دور شدنم از معنویات نشده و سعی میکنم این مادیات ابزاری برای استفاده در معنویات باشه!
خلاصه اینکه هنوز
سرحال و قبراق نفس میکشم و هر روز خدا رو شاکر هستم به خاطر آنچه که به من داده و
سپاسگزارم به خاطر آنچه که نداده. (دکتر شریعتی) فقط کمی سپیدی بر شقیقه های این
پسربچه نشسته! در پایان از لطف دوستانی که همچنان به ما محبت دارن شرمنده ایم و از
اینکه نمیتونم به صورت جداگانه ازشون تشکر کنم پوز میطلبم. امیدوارم هر کجا هستند
سالم و تندرست باشن و در عرصه های مختلف زندگی پیروز و سربلند.