لالایی ۲۰۰۸

 

بالاخره آسمون به خاطر عید کریسمس هم که شده برف رو فرستاد تا این روزهــــا

واقعا پاپا نوئلی باشه! البته ما که تمام مدت بارش برف توی شعبه مشغول بودیم و

نتونستیم توی این هوای زیبا پیاده روی کنیم. هر چند که تماشای ریزش بــــــرف از

داخل شعبه باز غنیمتی بود.

امشب چه حالی میده وقتی همه جا سکوت برقرار هست و دونه های درشت برف

به صورت پراکنده تو آسمون به رقص در میاد و من زیر پتو توی تاریکی از پنجره اتـاق

این صحنه رو نگا می کنم و به این آهنگ زیبای مرحوم ویگن گوش میدم...

 

آهنگ لالالا لالایی...

 

غریبانه تلخی است

من دلم را میان دیوارها جا گذاشته ام

و آسمانم از ستاره ها تهی است

خورشید

راهش را از آغاز کوچه نگاه من کج می کند

و دریچه

دروغی است

که هر روز باروش می کنم

غریبانه تلخی است

که دست های مادرم

آن را خوب می فهمد

و آینه

خوب می شناسدش

با این همه

من هنوز هستم

پشت شمشادهای هرس شده ای

که می دانند

پشت زمستان

شکوفه ای

منتتظر نشسته است...