پاموک و دختری به نام نل

حرفها دارم

با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم

و زمان را با صدایت می گشایی!

چه ترا دردی است

کز نهان خلوت خود می زنی آوا

و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟

در کجا هستی نهان ای مرغ!

زیر تور سبزه های تر

یا درون شاخه های شوق؟

می پری از روی چشم سبز یک مرداب

یا که می شویی کنار چشمه ادراک بال و پر؟

هر کجا هستی، بگو با من...

 

 

اون روز که به خاطر یک کتاب مسیرم سمت تهران و میدان انقلاب افتاده بود، در

حین گشت و گذار از اکثر کتاب فروشی ها در مورد کتاب های اورهان پاموک که

می پرسیدم، هیچ کتابی ازش نداشتند. حتی بعضی هاشون اسمش رو هم تا

حالا نشنیده بودند!

 

1)

برای من نویسنده بودن یعنی، مکث کردن روی زخم های پنهانی که در درون خود

آنها را حمل می کنیم و درباره آنـــــها کم می دانیم، با صبـــر آنها را کشف کردن،

شناختن، آشکار کردن و این زخم ها و دردها را آگاهانه به عنوان جزیی از نوشته

و هویت خود در آوردن است. نویسندگی یعنی سخن گفتن از چیزهایی که همه

می دانند اما از دانستن آن آگاه نیستند...

 

2)

چرا می نویسید؟ چون دلــــــم می خواهد می نویسـم! چون نمی توانم کار

معمولی دیگری بکنم می نویسم. می نویسم چون می خواهم کتابهایی مانند

آن چه می نویسم نوشته شود تا بخوانم. می نویسم چون از دست همه شما

خیلی خیلی عصبانی هستم. می نویسم چون از نشستن در یک اتاق در تمام

طول روز و نوشتن خوشم می آید...

 

+ از این دو قسمت متن سخنرانی اورهان پاموک نویسنده ترکیه ای در مراسم

   اهدای جایزه نوبل سال 2006  خیلی خوشم اومد . متـــــن کامل سخنرانی رو

   می تونید اینجا بخونید.  { این بَشَر به خودم رفته! :)) }

 

 

+ آهنگی بسیار زیبا از Charlotte Church

   موسیقی بی کلام این اثر در تیتراژ کارتون دختری به نام نل به کار رفته.

   البته همراه هست با متن ترجمه شده اثر . مرسی پرزیدنت اویل جان.

 

پ.ن  هیچ آب و هوایی به اندازه  آفتابی + باد  حال منو نمیگیره، خصوصا اگه

         اون روز جمعه هم باشه!