دل انار...

 

1)

زمانی که من در دل یک انار زندگی می کردم، از یک انار شنیدم که گفت:

من یک روز درختی می شوم، باد در شاخه هایم نغــــــمه خواهد خواند و

خورشید بر برگ هایم خواهد رقصید و من در همه فصل ها برومنــــد و زیبا

خواهم بود. آنگاه دانه ای دیگر گفت: من هم وقتی به جـــوانی تو بودم، از

این خیال ها در سر داشتم، ولی اکنون که می توانم امور را سبک سنگین

کنم، می بینم که امیدهایم بیهوده بود. دانـــه سوم هم درآمد و گفت: من

در خودمان چیزی که نشان چنان آینده بزرگی باشد نمی بینم. دانه چهارم

گفت: اما اگر آینده بزرگی در کار نباشد، زندگــــی ما یاوه ای بیش نخواهد

بود. دانه پنجم گفت: خیر! چرا بر سر آنچه خواهیم شد جدال می کنیم در

حالی که حتی نمی دانیم چه هستیم. اما دانه ششم در پاسخ گفت: ما

هر چه هستیم همــــان خواهیم بود. دانـــه هفتم گفت: مـــن به روشـنی

میدانم که چه در پیش است؛ ولی نمی توانم بیان کنم. آنگاه دانـه هشتم

سخن گفت و نهم و دهم و بسیاری دیگر. تا آنکه همه به ســـخن آمدند و

من از بسیاری صـــداها چیزی نمی شنیدم. چنین بود که همان روز از آنجا

به دل یک بِ ه رفتم که دانه هایش کم اند و کمابیش خاموشند.

                                                                       

"جبران خلیل جبران"

پس منم در همین راستا تا اطلاع ثانوی نیستم، یعنــی نمی نویسم!

در پناه حق...

 

2)

آسمان دلش گرفت/ رفت و بی صدا گریست/ اشک های پاک او

روی غنچه ها چکید.../ یک کبــوتر سپید/ روی شاخه های بیـــــد

بال و پر زنان رسید/ یک سبد ستاره چید/ قاصدک به مــــاه گفت

چیست آرزوی من/ بعد از آن به دست باد/ تا افق روانــــه شد...

 

3)

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد بــــرچینم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد

مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

 

4)

+ It’s Beautiful Life , Ace of base  

   از بهترین کلیپ های تصویری خارجی که خیلی دوستش دارم،

 

+ شاپرک و مرغ عشق

   ...