دلم انگاری گرفته...

 

یکی بود یکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بــود.

وقتی مُرد همه می گفتند به بهشت رفته. آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می رفت.

در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فرا گیر نرسیده بود.استقبال از او با تشریفات

مناسب انجام نشد. دختـــری که باید او را راه می داد نگاه سریعی به لیـــست انداخت و

وقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد.

در دوزخ هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد هر کس به آنجا برسد

می تواند وارد شود. مرد وارد شد و آنجا ماند.

چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه ی پطرس قدیس را گرفت:

این کار شما تروریسم خالص است!

پطرس که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده؟

ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت: آن مــــــرد را به دوزخ فرستاده اید و آمده و کار و

زندگی ما را به هم زده. از وقتی که رسیده نشسته و به حرفهای دیگران گوش می دهد...

در چشم هایشان نگاه می کند...به درد و دلشان می رسد.

حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو می کنند.هم را در آغوش می کشند و می بوسند.

دوزخ جای این کارها نیست!! لطفا این مرد را پس بگیرید!!

وقتی رامش قصه اش را تمام کرد با مهربانی به من نگریست و گفت:

«با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادی... خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند»

                                                                                        

                                                                                   پائولو کوئلیو - ایمیل دریافتی

 

 

* یه روز مرخصی بگیری و اون روز از ساعت 6 صبح بری برای اسباب کشی آبجی خانوم

  به خانه جدید واقع در ارتفاع 40 پله ای با کلی وسایل! حساب کن دیگه چه روزی بوده...

 

+ آهنگ نامه از احسان خواجه امیری

   مثل همه آهنگاش این یکی هم فوق العاده هستش :)

   اون شبی بد جوری حس این آهنگ منو گرفته بود...

 دلم انگاری گرفته....قد بغض یاکریما...