رویا |
بیش از هر چیز، می خواهم زنی باشد زیبا و در متروکه ترین لحظه بعد از ظهر شعرم را بدقت گز کند، موهایش روی گردن هنوز خیس است از شستن. باید بارانی بر تن ش باشد. یک بارانی کهنه و چرکین چون پول ندارد بدهد خشکشویی، عینکش را بر می دارد، و آن جا، در کتاب فروشی، کتاب شعرم را ورق می زند بعد آن را می گذارد سر جایش در قفس با خودش می گوید: « با این پول، می توانم بدهم بارانی ام را بشویند » و چنین می کند. دکلمه شعر: دوستم داشته باش
|