مسافر و پرنده


زیر این هق هق بارون، یه نفر دلش شکسته
یه نفر شبیه بارون،سرد و بیقرار و خسته
یه نفر که چشم خیسش پره از جاده و عابر
یه نفر پر از امید و انتظار یه مسافر

یه نفر مثل پرنده که دلش تو آسمونه
اما پرهاشو شکستن، رو زمین باید بمونه
رو زمین باید بمونه، بمونه تا بی نهایت
تا یه روزی اون مسافر بیاد و تموم شه غربت

آره، اون مسافری که از میون پیچ و خم ها
میاد و می شکنه یک شب، قفل نفرینی غم را
من همون اسیر غربت، من همون پرنده بودم
تو همون مسافری که شعر چشماشو سرودم

قطب من، مسافر من! بسه قصه
تو بیا تا این پرنده، نمیره از غم دوری