یک بالش بزرگ ردیف ستارگان در دوردست حفره ی تاریک آسمان سو روی ماه-بالش ناز-گذاشت و دختر به خواب رفت کنار ستارگان اصلا چه ساده است الفبای آب و نان خوابید .خواب دید که عاشق شده است بعد یک جامه ی سپید آینه و شمعدان در خواب پیر شد نه! مادر بزرگ شد در چشم های میشی یک دختر جوان
خورشید خنده ای زد بالش کشیده شد از خواب پرید دخترک با لکنت زبان
|