چه سخته ! بودن , اما دور بودن ... چه تلخه ! خواستن اما تعجیل داشتن ... چه غریبه ! آشنا اما غریب بودن ... چقدر شیرینه ! دنیای بی ریا داشتن ... تجربه ی حس و حالی که هرگز نداشته ایی ... دوست داشتنی که هرگز تا بدین حد نطلبیده ایی ... عشقی که خواستی و می خواهی ... و خواهی خواست ... وجودی که مبهم است و گنگ... و تو عاشق این ابهام ... دلی که پر است از پیچ و خمهایی که هرگز نپیموده ایی ... چشمهایی که غرق آنهایی ... دستهایی که نیازمندشانی ... شانه هایی برای راست ایستادنت ... برای گریستنت ...برای طلبیدنت ... دلی برای تاختنت , کاشتنت , خواستنت ... دلت تنگ ست برای وسعت حضورش ... و چشمانت میل باریدن از این جبر زندان رندان را دارند ... هر کلام و هر نگاه یاد آور سوز جبر جدایی ست ... و هر قدم که نزدیکتر می شوی دوری راه را بیشتر از پیش می یابی ... صبر می خواهی ...مرگ جبر را خواهانی ... شرم داری از خواهشهایت , در عین نعمت خواستن هایت , با وجودش طلب دیگری از خدا داشتنت... اما صبر را خواهانی ... و خدا تنها تسکین دلت , ناجی امید فردایت و رهایی بخش تمام هستی ات ...
""""""""""""""""""""دوستت دارم """""""""""""""""""" |