خدا هم آبی است

 

وقتی طلوع کردی من آن بالا بودم. پشتِ شیشه محوِ تو. آخ که گاهـی پایین

چقدر بهتر از بالاست! تو نمی دانستی من چه بازی غریبی را شروع کرده ام.

تو آن پایین مثل یک حجم آبی می درخشیدی و من به هر چه رنگ آبـــی بود

حسودی ام می شد. بعد هر دو سوارِ آن اسب سفید شدیم که بال نداشت

و فقط مثل دیوانه ها خیابان های سبز را می پیمود و می شمـرد و می بویید

و تمام می کـرد و دوباره می شمرد و تمام می کرد و سه باره می شمرد و

تمام می کرد و دل من چقدر کوچک و تنگ بود. می خواستم بگذارم ش هزار

بار خیابان ها را نمام کند تا دل ام بزرگ شود و باز بزرگ شود و بزرگ تـر شود

و آن قدر بزرگ شود تا تو در آن جا بگیری. اما نشد و نمی شود. تو گفتی برو

آنجا. کنار دیوار. من می خواستم دیوار را آنچنان بکوبم که تکه تکه شود تا هر

دو از بن بست رها شویم اما تو جیغ کشیدی و من به خاطر تو جلــوی دیــوار

ایستادم و هـر دو به دیوار زل زدیم که چه قدر بلند بود و ضخیم بود و سخـت.

دیوار به ناتوانی و حقارت ما پوزخـند می زد و من لــــــج ام گرفته بود. بعــد تو

چشم های سبزت را به من دادی که چه قـــدر آبی بودند و من چشم هام را

به تو و تو هنوز نمی دانستی من چه بازی غریبــی را شروع کرده ام. بعد من

به دست هات خیره شدم و همه معصومیت زندگی را در آن ها دیدم و بر خود

لرزیدم. مثل دریا آبی بودند یا انگار تکه ای از آسمان بودند که روی زمین افتاده

بودند. بعد من با قلم سبزی، تمامی حرمت آن دست های آبی را بوسیـــدم و

فهمیدم که خدا هم آبی است.

                                                            "روی ماه خداوند را ببوس"

 

چند تا پیشنهاد تلویزیونی:

 

- روشنایی های شهر:  یکشنبه شب ها ساعت 21:00 از شبکه دو

  درباره زندگی 4 جوان که با هم دوست هستند. امیر که راوی داستان هم هست

  ماجرا رو به صورت وبلاگ گونه ای بیان میکنه.

 

- سینما یک: سری جدید اون، بزودی پنجشنیه شب ها از شبکه یک  

                 از crash  گرفته تا راننده تاکسی و ...

 

...اولین شب آرامش، کوله پشتی، نرگس، مردم ایران سلام!، دایی سمسام و...

 

 

+ آهنگ زیبایی دیگر از امیر حسین مـــدرس

   یه آینــــــه به من بدین، تا خودمو پیدا کنم

   کلیدی میخام که با اون قفل دلم رو وا کنم

   یه پنجره به من بدین که رو به رویا وا بشه...

   لینک از آی آر تی وی

 

+ یک موسیقی بی کلام از Vanessa Wiliams

   به نظر من که واقعا زیباست!

 

 

 

نظرات 13 + ارسال نظر
شرتو سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:17 ق.ظ http://sharto.doxdo.com

این کتاب روی ماه خداوند خیلی قشنگ بود. کم کم داری همه‌ش رو می نویسی ها ؛-)
من خیلی وقته تلوزیون نگاه نکردم درست و حسابی! این روشنایی‌های شهر باید جالب باشه. سینما یک هم خوبه. باید منتظرش بود.

خاطره چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 06:26 ق.ظ http://khaterehkh.blogsky.com

سلام

خدا هم رنگهای زیباست

این فیلمهای جدید همگی ناراحت کننده هستند !
و متاسفانه جالب!!

از مجری کوله پشتی خوشم نمیاد به خاطر همین نگاه نمیکنم!!

سارا (سایبان عشق) چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:52 ب.ظ http://sayeban-eshgh.persianblog.com

آبی!
من می گم خدا سفیده! چون سفید ترکیبی از زیباترین رنگهای دنیاست! رنگهایی که آبی رو هم در بین خودشون به راحتی رها دادن!
سفید، همرنگ نور...
سلام داداشیم.
کم پیدا شدی!
من خیلی طرفدار تلویزیون نیستم. اما از یکی دوتا از پیشنهادات تکه تکه هایی رو دیدم.
به هر حال که باز میونم با تی وی زیاد خوب نیست!
خصوصا کوله پشتی با اون قسمتی که اون زنه که نمیدونم آریا بود یا آرین یا یه همچین چیزی، اساسی حال منو گرفت! ترکیبشو بزنن عوضی! باعث شد با مجید بحثمون بشه! البته دعوا نکردیما اما خوب...
به هر حال که امیدوارم بانیش خیر نبینه! اه اه اه اه اه
حالا...
همیشه شاد باشی داداشی گلم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:36 ب.ظ

صدای مدرس رو خیلی دوست دارم آهنگش خوشگله اولش قشنگه اما یکدفعه یه جوری می شه :)) خوشم نمی یاد بهش بگو دیگه اینطولی نخونه :D

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:46 ب.ظ

اولین شب آرامش رو هم می بینم گاهی وقتها :دی
کوله پشتی رو نمیذارند ببینم همه اش دعوا داریم سرش:((
نرگس داره بی مزه می شه اصلا موضوع یه جوره دیگه شد اگه همینطوری که قبلا بود بهتر بود فکر می کردم پسره
نسرین رو دوست نداره و سر کاریه :))
بقیه شو هم نمی دونم کیا نشون میدند؟:دی
باباجونی همه اش می گه سری جدید تکراریههههه سینما یک:))

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:49 ب.ظ

اون متنی رو که انتخاب کردی از روی ماه خداوند روببوس
چقدر مطالبش قشنگه چند بار میخونمشون جو گیریییی :دی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:53 ب.ظ

داشتم دیروزا به داداشیم می گفتم این پسر تو روشنایی شهر خیلی وبلاگی حرف میزنه میخواستم چند تاشو کوپی پست کنم حرف دزدی و اینا :دی :))))))

جوجو پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:56 ب.ظ

این بی نام ونشونها و مفقودالاثرها من بیدم ها:دی
همه اش یادم میرفت بگم:))

شیوووووووووولی شنبه 31 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 05:18 ق.ظ

امید

دوستت دارممممممممممممممممم



حوری شنبه 31 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:41 ق.ظ http://upsidedown.blogsky.com/

کوله پشتی رو دوست ندارم...تو رفتار این مجری چیزی جز تظاهر نمی بینم...حالم ازش به هم میخوره بس که ادا در میاره...با اون زیر ابروهای مرتب شده خیلی وقیحانه مثلا تو چشم مهمونای خانم نگاه نمیکنه...اه اه اه

شرتو شنبه 31 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 06:02 ب.ظ http://sharto.doxdo.com

دیر به دیر می نویسی! تنبل شدی ;)
راستی اگه اون آهنگ بچه‌های مدرسه‌ی والت رو گیر آوردی حتما خبرم کن.

سالار شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:48 ق.ظ

جالبه. اولین کسی هستی که به موضوع وبلاگ گونگی رئشناییهای شهر اشاره میکنه. من نویسنده این سریالم.56 سال هست که وبلاگ می نویسم و دقیقا می خواستم این حالتی رو که گفتی داشته باشه...

salam چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:14 ب.ظ http://937173.blogfa.com

من از نوشته ی بالا سر در نیاوردم برام تفسیر کنی ممنون می شم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد