میخ های دیوار

 

پسربچه ای بود که اخلاق خوبی نداشت. پدرش جعبه ای میخ به او داد و

گفت هر بار که عصبانی می شوی باید یک میخ به دیوار بکوبی.

روز اول پسربچه 17 میخ به دیوار کوبید. طی چند هفته بـــعد همان طور که

یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند، تعداد میخ های کوبیده شده

به دیوار کمتر می شد. او فهمید که کنترل عصبانیتش آســــان تر از کوبیدن

میخ های بزرگ به دیوار است.

بالاخره روزی رسید که پسربچه دیگر عصبانی نمی شد. او این مساله را به

پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد هر روز که می تواند عصبـــانیتش را کنترل

کند یکی از میخ ها را از دیوار بیرون آورد.

روزها گذشت و پسربچه بالاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخ ها را

از دیوار بیرون آورده است. پدر دست پسربچه را گرفت و به کنار دیــوار برد و

گفت:

پسرم! تو کار خوبی انجام دادی، اما به سوراخهای دیوار نگاه کن. دیوار دیگر

هرگز مثل گذشته اش نیست، وقتی تو در هنگام عصبانیت حرفهایی میزنی

آن حرفها نیز چنین آثاری به جای می گذارند. تو می توانی چــــاقویی در دل

ایشان فرو کنی و آن را بیرون آوری، اما هزاران عذرخواهی هم فــــایده ندارد

آن زخم سرجایش هست. زخم زبان هم مثل زخم چاقو دردناک است.

 

نظرات 8 + ارسال نظر
جوجو عصبانی می شود چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:10 ب.ظ


نطرم نمی یاد!!
چون فکرم مشغول بیــــــــــــــــــــــــد!!!
نمی ذاره به میخ و دیوار و باباش و اون پسرک و عصبانیتش فکر کنم!

سفرکرده چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:11 ب.ظ http://safarkarde.blogsky.com

قشنگه عزیز .....
دلت دریا

بوف کور چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:18 ب.ظ

خیلی خوب بود.
همین....

دختری که هیچ کس و جز تو نداره چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:33 ب.ظ http://banooyemah.blogsky.com

سلام

مسافری هستم به مقصد بهشت َ در این سفر به دنبال هم راهی میگردم که همسفر م باشد . همسفری متفاوت از دیگران با تفکر بالا و اهل علم و دانش با کوله باری از معرفت که همراهی ام کند شاید در این سرزمین یافتم

موفق باشی


مهدی چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:47 ب.ظ

سلام...مطلب زیبائی بود بارها تجربه کرده ام...اما با عادت
ستیز کردن سخت است...گاهی تو هم با گذاشتن خبری
باعث مصرف زیاد میخ می شوی...اگر تو هم از کوبیدن میخ فارق شدی در هر پست کتابی هم معرفی کن...تبادل اطلاعات هم می توان کاری مفیدی باشد مخصوصا کتاب و سینما....شاد باشی

مویزشده جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:50 ق.ظ http://ejbari.blogspot.com

سلام دوست عزیز
لینک شما اضافه شد...

ارادت
مویز

سارا (سایبان عشق) جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:14 ق.ظ http://sayeban-eshgh.persianblog.com

سلام.
کجا بودی پسر؟
این نوشته رو قبلا خونده بودم. اما خداییش معنی دار و کامله!
راستی من اون آهنگا رو باز نتونستم دانلود کنم.
راستی امید...
شرکت گاز همیشه این قانونا رو داشته . اما در کل هستن افرادی که با داشتن صلاحیت واردش میشن.
امیسدوارم شاد و خوش باشی.
به امید دیدار

سیبگل دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:58 ق.ظ

خیلی خیلی راست گفته پدره . واقعا چه جوری میشه که اصلا میخ ها رو فرو نکرد تو دیوار که به فکر در آوردنشون باشیم . البته رو میخهایی که به دیوار ما هم می کوبن و شاید بیان و درشون بیارن هم باید اشارهای کرد و اونام زخمایی هستن که هیچوقت خوب نمی شن .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد