دوست واقعی
می نشینم بر لب رود
من شتابان لحظه ها را
می شمارم.
روی لبخند گل یاس
غربت آیینه ها را می نگارم.
من برای دیدن تو
با شب درد آشنا پیوند خوردم
نیستی تو
من پر از رنج کویرم.
اووووف ! 6,000,000,000 آدم ! بعدش من اینجا ....! مشکل از منه یا اون 5,999,999,999 دیگه ؟!جوابش مشخصه!!
اما خودمونیم به تنهایی 9 تا 0 رو 9 کردم ! بگذریم..
سیبگل حرف جالبی زده بود .. به نظر شما چرا خیلی هامون نمیتونیم حرف های ناگفته خودمون رو حتی توی وبلاگ بنویسیم ؟در حالی که در اول کار شاید وبلاگ برای این درست کردیم که توی اون در مورد چیزایی حرف بزنیم که بیانش به صورت زبانی سخت هست! به اصطلاح می خواستیم حرف های نگفته خودمون رو بگیم! اما نشد . یعنی علتش ترس هست؟ ترس از چی ؟.... شاید ترس از بی اعتنایی دیگران نسبت به این موضوع باشه! همانطور که صادق هدایت می گه! در حالی که یکی مثل زهرا حرف هاش رو راحت میزنه ....البته شاید زهرا هم حرف های ناگفته ای برای گفتن داره که بیان نمیکنه ! یعنی نمیتونه؟! اما خدایش دیده بازی داره ! مثل نویسنده های زبده محیط خودش رو خیلی زیبا توصیف میکنه به طوری که آدم احساس میکنه اونجا بوده و از نزدیک شاهد این جریانات بوده ....
یه حکایت
پادشاه جوانی بود که وزیری پیر و خردمند داشت .
یک روز در شکارگاه پادشاه از وزیر پرسید " ای وزیر! در زمان پدرم به تو بیشتر خوش می گذشت یا در زمان پادشاهی من ؟
وزیر پاسخ داد :" راستش هیچ کدام !
پادشاه خیلی ناراحت شد و گفت " اگر برای این گفته خودت دلیل قانع کننده ای نداشته باشی از جانت نخواهم گشت!
وزیر پاسخ داد : " در زمان پدرتان من جوان بودم و پدرتان پیر ، بنابراین به من خوش نمی گذشت .. در زمان پادشاهی شما نیز من پیر هستم و شما جوان ! اینگونه نیز به من خوش نمی گذرد.
گربه سیاه!
توی پست قبلی حرف از مردن زدم ! زلزله اومد ! : ( خود منم لرزیدم . اما هنوز از بدشانسی بعضی ها نفس می کشم! مثل اینکه معرفی اون لینک هم بعضی ها رو به دردسر انداخته بود! شرمنده...
حرف از این زدم که بنر بلاگ اسکای اینجا غیب شده ! زیر آبمون زده شد ! بنر برگشت سر جاش.. : ( جایزه اون معما رو هم سارا بردش! چون بنر رفته بود خونه ش !(البته با پارتی بازی!)
کاش در مورد بوش چیزی نوشته بودم! دیگه خیلی شورش رو در آورده...
این متن رو کسایی که فکر می کنن عاشق اند بخونند!
ابتلا به بیماری لاعلاج یکی از زوجین شوک بزرگی است که زندگی خانوادگی را تحت شعاع قرار می دهد . این واقعه دردناک آرامش و شیوه زندگی کردن زن و شوهر را بهم می ریزد ، بطوری که گاه همسر احساس می کند به انتهای راه رسیده است .
آیا هرگز با خود اندیشیده اید که با ابتلای همسرتان به بیماری لاعلاج و تغییر نقش شما به یک مراقب دائمی ، چه اتفاقی برای عشق و محبت مشترکتان می افتد ؟ آیا شما قبل از ازدواج به این نکته اندیشیده اید ؟ آیا شما آمادگی مواجه با آن را دارید؟ پس قبلش خوب فکر کنید ...
یک عالمه کتاب های الکترونیکی فارسی !
ببینید اینجا چه خبر شده .....!!! پر از کتاب های فارسی ... قبلا معرفی کرده بودم ولی خوب این چند روزه مثل اینکه خیلی کتاب های جدیدی اضافه شده ! بوف کور ! و کلی دیگه از کتاب های صادق هدایت رو می تونید از اینجا داونلود کنید ..... خونه دار ! بچه دار ! زنبیل و بردار و بیار! بدو تا تموم نشده! از همه نوع کتابی وجود داره ! آموزشی ، رمان ، ادبیات و شعر ، سیاسی و اجتماعی و .... مثلا آموزش اکتیو ایکس و فتوشاپ و پی اچ پی !
انصافا باید یه خسته نباشید به دارنده این وبلاگ گفت ...
هنر هفتم
سایت جالب و مفید در مورد هنر هفتم! من که ازش خوشم اومد . سایت شخصی یکی از منتقدان سینما هست .
*یه دوست عزیزی هم یه مطلب داده که انشالله دفعه بعد توی وبلاگ می گذارم.. :)
دغدغه های فکری این یکی دو ماهه من!
پوشیدن لباس مقدس آش خوری ! امتحانات پایان ترم ! یورو 2004 ! و احتمالا دوری از دنیای اینترنت ! یعنی میشه؟!
دست بر هر که زدم رسوا بود کوه با آن عظمت پشت سرش دریا بود :(
گوش هایم خسته اند
از صبح تا شب- از شب تا صبح
هزاران دهان ملتمس قصه خود را بر من می خوانند
وهزاران جان خسته بار خود را بر دوش من می گذارند
من قصه هایم را به که بگویم
من سنگینی روی شانه هایم را به کجا برم
من ناغیل لارین هانسی قاری ننه سی نین ائوینه پناه آپاریم
سویوق ال لریمی کیمین گوزونون ایشیقیندا قیزیشدیریم
وبلاگ خیلی خوبی داری ... بابته اون وبلاگ کتابها هم که معرفی کردی ممنون .. خیلی به درد خورد ..
همیشه موفق باشی و عاشق.
سلام.حالت خوبه؟خسته نباشی.من هم به اینتر نت علاقه دارم.حرفای تازه ای دارم .باتبادل لینک موافقی؟موفق باشی بابالنگ دراز!
سلام . چی بگم . وبلاگم قاتی کرد پست قبلی پاک شد و خدا می دونه این پست جدید بیاد یا نه . اعصابم پاک ریخت به هم فکر کنم بعد از امتحانا یه وب لاگ دیگه یه جای دیگه بسازم.باز هم پست جالبی بود . مثل همیشه .
سلام امید جان
خیلی حالم گرفته شد وقتی دیدم پیامی رو که چهارشنبه گذاشته بودم نیومده! آخه دقیق یادم نیست چیا نوشته بودم. اما خداییش تقصیر من نیست.
ولی خوب بد نشد. چون به یاد اون قدیما که نوشته هاتو چند بار چند بار می خوندم این دفه هم دو بار دیگه خوندمشون! اما خوب باز دقیق یادم نیومد چی نوشته بودم!
یادمه گفته بودم که از حکایته واقعا خوشم اومد. و پرسیده بودم که چرا باز کم میای نت... که البته جواب اینو گرفتم... بعدشم ابراز خوشحالی کردم از این که جایزه رو بردم و البته به بنر تازه از راه رسیده خوش آمد گفته بودم!
اما بعد.... نوشتن توی وبلاگ برا من با هزار تا هدف شروع شد که البته به بعضیاش رسیدم اما خوب منم هرگز نتونستم همه ی حرفامو بزنم! اما خوب دیگه حرف زدن برام به اندازه ی تو سخت نبود و هرگز هم نتونستم مثل مریم بنویسم! شاید خصلت ما اینه که بیشتر پرده دار باشیم تا افشاگر!
و اما اون وبلاگ کتاب الکترونیکی که واقعا خیلی خیلی به دردم خورد. خصوصا توی مورد اون کتابای شهید مطهری که نداشتمشون و شدید لازمشون داشتم!
جا داره همین جا ازت یه تشکر حسابی بکنم. همیشه همه جا کمک بودی و لطف و محبتت تمومی نداشته! همیشه مفید بودی در حالی که هیچ وقت نتونستم محبتاتو جبران کنم!
قسمتی رو که خاصه عاشقا نوشته بودی یواشکی خوندم! واقعا مصیبت هست. اما آدم عاشق از معشوقش با تمام وجود پرستاری می کنه و حتی حاضره که جونشو بده تا از درد عشقش کم شه! البته اگه عاشق واقعی باشه!
خوب... خیلی خوشحالم که زلزله به شما آسیبی وارد نکرده. اما خوب بیشتر امیدوارم که برات تجربه شده باشه تا ناشکری نکنی!
یه چیز دیگه بگم و بس... ... دوستی با تو برام افتخاره!
شاد شاد شاد باشی و همیشه سلامت
یا حق
سلام وای که چقدر زیبا می نویسی
می بینم صورتمو تو آینه
بالبی خسته می پرسم از خودم
این غریبه کیه از من چی می خواد؟
اون به من یا من به اون خیره شدم
باورم نمیشه هر چی می بینم
چشامو یه لحظه رو هم می ذارم
به خودم میگم که این صورتکه
می تونم از صورتم ورش دارم
می کشم دستمو روی صورتم
هر چی باید بدونم دستم می گه
منو توی آینه نشون میده
میگه این تویی نه هیچکس دیگه
جای پاهای تموم قصه هام
رنگ غربت تو تموم لحظه هام
مونده روی صورتت تا بدونی
حالا امروز چی ازت مونده به جا
آینه می گه تو همونی که یه روز
می خواستی خورشیدو با دست بگیری
ولی امروز شهر شب خونه ات شده
داری بی صدا تو قلبت می میری
میشکنم آینه رو تا دوباره
نخواد از گذشته ها حرف بزنه
آینه میشکنه هزار تیکه میشه
اما باز تو هر تیکه اش عکس منه
عکسا با دهن کجی بهم می گن
چشم امیدو ببر از آسمون
روزا با هم دیگه فرقی ندارن
بوی کهنگی می دن تمومشون...
ارادتمند ملکه قصر مهر محبت
آفرین .آفرین و آفرین .مطالب خوب ،قوی وپر مغز
خدا از من نگذره که به زبون خارجی بنده هاشو میندازم تو زحمت دست گرفتن یه دیکشنری بزرگ و ...! (این مثلآ افتتاحیه!)
با خوندن اون حکایت یاد رمان پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی افتادم. خوبی رشته زبان و ادبیات انگلیسی واسه من این بود که بشینم و آثار معروف ادبیات جهان رو به زبان اصلی بخونم...
در مورد متن عاشق و معشوق بیمار٬ خیلی تعجب کردم! چون حدود ۵ ماه پیش یه نفر تو یک بحث انگلیسی خیلی خیلی اتفاقی از من پرسید: شما اگه بدونین دختری که دوسش دارین از نظر فلج ئه٬ آیا بازم باهاش ازدواج میکنین؟ ... و من تکون سختی خوردم. بهش گفتم: پسرخاله من من سالهاست بر اثر یه تصادف که در ۶ سالگیش اتفاق افتاد فلج ئه ولی من هنوز دوستش دارم. عشق مادرش با وجود تحمل ۲۱ سال پر از رنج نه تنها کم که نشد بیشتر هم شده . من هم اگر خدا منو واسه همچی امتحانی انتخاب کنه فکر کنم از عهدش بر بیام... (حالا شاید هم از روی قصد پرسید چون همراه او یه شخص بسیار خاص هم تو اون جمع ساده نشسته بود که مختصری از اون تو مطلب آخر من اومده. واسه همینه که اصرار داردم مطلب اخیر منو بخونی. تیترش هم که یه دیالوگ بین خره با نمک کارتون شرک و پرنسس فیوناس که میگه = تو فکر میکنی شرک عشق واقعی توئه؟!)
زیاد حرف زدم چون زیاد حرف نزده داشتم. ممنون. در امتحان دانشگاه و زندگی موفق باشی. یا علی
سلام...خوش آمدی و ممنون از توجهت. موفق باشی
واقعا جالبه.من که تونستم ۱ ماه کامل بدون اینترنت سپری کنم.هنوز زنده ام؟نمیدونم!ولی درباره آش خوری نگران نباش شنیدم اونجا ساچمه پلو هم میدن.یه دست دندون مصنوعی لازم داری
موفق باشی